عنر عنر ( درست نوشتم ؟ با عینه یا الف ؟ ? ) و دست خالی از روستای نامانلو برمیگردم ? . با آقای وحدتی ( همونی که صبح راه بهتر رو نشونم داد ) ، تماس میگیرم ? و باهاش توی یکی از خیابونای شیروان ، قرار میذارم .
میگه با داداشم هماهنگ کردم که ببردت غارهای هنامه ؛ میگه اگه تنها نباشی بهتره ? .
با هم میریم خونه ی داداشش . آقا چشاتون روز بد نبینه ؛ همه نشستن مشغول دود و دم ?? … دو تا قلیون چاق میکنن ؛ یکی هم سیخ و سنجاق . برخوردشون باهام خیلی گرمه ? . ازم دعوت میکنن که دودی بشم باهاشون ولی نمیپذیرم ? . برام چای و ناهار میارن ??☕️? و حسابی مهمون نوازی میکنن .
پس از ناهار با آقای توحید وحدتی ، سوار ماشین میریم به سمت غارها ? . خیلی از شهر ، دور نیست . کم تر از نیم ساعت ? . دقیقا رو به روی روستای هنامه هست . از ماشین ، پیاده میشیم و یه شیب نیمه تند رو میگیریم و میریم بالا ?♂?♂ . ۲۰ دقیقه ای زمان میبره تا به پای غارهای دستکند برسیم ؛ خدایا ، اینا چیه ؟ ? فوق العادس . در سه طبقه ، اتاق به اتاق ، دل کوه رو کندن تا توش زندگی بکنن . خیلی حرفه ها ؛ همینک مسکن مهر میسازن با یه زمین لرزه میریزه ? . اینا رو هزاران سال پیش ساختن و هنوز پابرجا هستن .
سقف اتاق ها ، سیاه رنگ شده ؛ مشخّصه که به دنبال روشن کردن آتیش ? در درازای سال ها ، سقف اتاق ها ، سیاه شدن .
خیلی خوشگلن غارهای دستکند هنامه