هامون جازموریان
آدینه ۱۸ دی ۱۳۹۵
صبح زود از فرمانداری دلگان به سمت ایران شهر به راه میافتیم تا بریم برای دیدن هامون بزرگ جازموریان که شوربختانه علی رغم همه ی گستردگیش ، در سال های پیشین ، خشک شده . توی روستای چاه کیچی با دوستی بلوچ به نام آقاموسا ، قرار دیدار داریم تا ما رو ببره به هامون .
حواس تون باشه که توی این استان پهناور ، چند تا هامون هست که گویا بزرگ ترین شون ، همین هامون جازموریانه . مرز استان های سیستان و بلوچستان و کرمان . توی روستای چاه کیچی با برخورد گرم و مهمون نوازانه ی اهالی ، رو به رو میشیم .
اهالی ای که علی رغم عدم شناخت ما و نخستین برخوردهاشون با ما ، چیزی جز لبخند و مهربونی تحویل مون نمیدن .
وقتی میریم خونه ی آقاموسا ، صبحونه ی خوبی رو که ماست و نون محلی هست به مون میدن و ما هم با ولع میخوریم . حسابی انرژی میگیریم و همینک با همراهی تنی چند از اهالی چاه کیچی که با یک دستگاه وانت مزدا میان و ما هم با ۲۰۶ خودمون ، میریم به سمت هامون .
توی راه و هنگامی که از روستا ، بیرون میریم ، جنگل های انبوه کهوری رو میبینیم . زیبا و شگفت ناک هستن .
کمی جلوتر ، پهنه ی هامون ، آغاز میشه که بدبختانه به شوره زار بزرگی ، تبدیل شده . با ماشین ها ، سرعت میگیریم تا توی شوره زار ، گیر نکنیم ؛ اما در نقطه ای از هامون که زمین ، سست تر هست ، ماشین ما ، گیر میکنه .
با کمک دوستان و پس از کوشش های توانفرسا ، ماشین رو بیرون میاریم و میریم به سمت مرکز هامون که یه آب راهه ی بزرگ که گویا آبش رو از جای دیگه ، فراهم کردن و به این جا کشوندن ، دیده میشه .
محیط ، کاملن ساکت و دلگشاست . عکسای خوبی برمیداریم .
با دوستان بلوچ ، گرم صحبت میشیم و ازشون درباره ی هامون و دوران پرآبیش ، مطالب خوبی میشنویم .
پس از ساعتی به روستا برمیگردیم و ناهار رو هم پیش آقاموسا میخوریم .
آقاموسی ، یه پسر ناز شیطون هم داره . دلم برای آقاموسا و صفای خونه اش ، تنگ شده .
سپس راه مون رو به سوی ایران شهر ، پی میگیریم .
مردم سیستان و بلوچستان مهربانترین مردمان این خاک هستند.
مهربان
خوش قلب
بی انتظار و بی ادعا