16 سال پیش ، مردی بر کرسی پرشأن ریاست جمهوری نشست که ایران تا ایران هست ، او را از یاد نخواهد برد .
ای سپیدار سپهر گوهرین / رادمرد پهنه ی ایران زمین
ای امیر خاطرات ماندگار / یاور دل دادگان این دیار
تا درفش آریا پاینده است / بوستان خاتمی ها زنده است
(( به نام خداوند بخشنده ی شایسته ی پرستش ))
حضور محترم جناب آقای سیّدمحمّد خاتمی ( که خداوند ، نگاهبانش باشد . . . )
من در این نامه ، قصد دارم از زندگی ام بگویم . . . از زندگی ای که بهترین سال های گذران آن در طــول دوره ی ریاست جمهوری جناب عالی ، رقم خورده است . دوم خرداد 1376 ، مردی بر صندلی ریاست جمهوری کشور آریایی ایران ، تکیه زد که ایران را ، فرهنگش را ، تاریخش را و هویّتش را در مسیری ، قرار داد که یکی از درخشان ترین ادوار تاریخی ایران عزیز بود .
در آن روزهای طلایی ، من ، علی رضا هاشمی ، تنها 14 سالم بود ولی با وجود سنّ کم و اقتضای نوجوانی که شیطنت است و بازیگوشی ، بر خلاف عموم هم سنّ و سال هایم با مسائل روز جامعه و امور سیاسی ، درگیر و آشنا بودم . دقیقاً به خاطر دارم که بر خلاف میل و خواست گروه بسیاری از حاکمان سیاسی ، شما با آرای واقعی و بالا ، رئیس جمهور این کشور شدید و شبی را که تلویزیون جمهوری اسلامی با شما به گفت و گو نشست ، دقیقاً به خاطردارم . چهره ی متفاوت و دلنشین سیّدمحمّد خاتمی بر دلم نشست . اگرچه تا یک سال پس از انتخاب شما ، هم چنان در پشت هاله ای از جهالت و سردرگمی بودم تا آن که یک سال از حضور شما در مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران گذشت . اوایل سال 1377 بود که مادر عزیزم ، جهت بدرقه ی یکی از دوستانش که عازم مشهد بود به ایستگاه راه آهن تهران رفته بود . وقتی به خانه برگشت ، یک جلد نوار کاست به من داد . آقای خاتمی ، یادتونه ؟ اون موقع هنوز از سی دی در بازار ، خبری نبود . . . اون موقع ، فقط نوار کاست بود . بله ، مادرم برایم از ایستگاه راه آهن تهران ، نوار کاست مسافر با صدای شادمهر عقیلی را خریده بود . برای نوجوانی مانند من که نظام جمهوری اسلامی را مقدّس ترین و پاک ترین سامانه ی حکومتی کره ی خاکی می دانستم ؛ برای منی که همیشه تکمه ی پیراهنم را تا آخرین حد می بستم ؛ هیچ گاه شلوار لی نمی پوشیدم ؛ گوش سپردن به صدای خوانندگان آن سمت آب را حرام مؤکّد می دانستم ؛ منی که اعتقاد داشتم یک مسلمان واقعی ، هیچ گاه موهایش را مدل نمی دهد ، ریشش را نمی زند و . . . برای انسانی هم چون من ، دیدن تصویر یک پسر زیباروی که با عموم هم سن و سال های خودش از لحاظ چهره ، متفاوت بود بر روی جلد نوار کاست ، بسیار عجیب می آمد . نوار کاست را در داخل ضبط صوت گذاشتم و گوش بدان سپردم . خدایا ، چه زیبا می خواند ! آهنگ هایی پرمفهوم ولی ریتمیک و شاد ؛ ترانه هایی از سهیل محمودی و نیلوفر لاری پور . . . با دقّت به تمام آهنگ ها ، گوش دادم و عاشق آن شــدم ؛ امّا هنوز نمی توانستم باور کنم در کشوری که حکومت آن ، اسلامی است و مردمش ، مسلمان ، چنین ترانه هایی توانسته اند از حکومت ، مجوّز انتشار بگیرند ؟!!
مسافر خسته ی من بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آیینه ها به انتظار نشسته بود
می خواست که از این جا بره ؛ امّا نمی دونست کجا ؟
دلش پر از گلایه بود ولی نمی دونست چرا ؟
دفتر خاطراتشو رو طاقچه جا گذاشت و رفت
عکسای یادگاریشو برای ما گذاشت و رفت
دل که به جادّه می سپرد کسی اونو صدا نکرد
نگاه عاشقونه ای برای اون دعا نکرد
حالا دیگه تو غربتش ستاره سر نمی زنه
تو لحظه های بی کسیش پرنده پر نمی زنه
با کوله بار خستگی تو جادّه های خاطره
مسافر خسته ی من یه عمره که مسافره
می دانستم و متوجّه بودم که یک سالی پیش در دوم خرداد 76 ، سیّدی به نام محمّد خاتمی ، رئیس جمهور ایران شده است و اوضاع و احوال مملکت در حال دگرگونیست ؛ امّا هیچ گاه تلنگری بر من ، وارد نیامده بود و این دگرگونی را حس نکرده بودم . کاست مسافر شادمهر عقیلی ، این تلنگر بود .
از فردای آن روز به صورت جدّی به دنبال وقایع و رویدادهای سیاسی افتادم و در حالی که تنها 15 سال از سنّم می گذشت ، وارد عمق مسائل پیرامونی شدم . روحانی ای را بر صفحه ی تلویزیون دیدم که بر خلاف سائر هم سلکان خویش ، عبای خوش رنگ ابریشمی سفید بر دوش می انداخت و ریشش را به طرز بسیارزیبایی ، رنگ می کرد . خدایا ، چقدر این موضوعات برایم ، عجیب بودند !! وی ، حرف از آزادی بیان می زد ؛ از آزادی مطبوعات ، آزادی اجتماعات و تظاهرات و آزادی اندیشه ، داد سخن می داد ؛ اصولی که تا آن روز ، فراموش شده بودند . خاتمی ، پس از 25 سال بعد از انقلاب اسلامی به فرانسه رفت و ژاک شیراک ، رئیس جمهور وقت فرانسه ، برای نخستین بار در استقبال از میهمان گران قدر ایرانی خویش از پلّه های کاخ الیزه ، پایین آمد ؛ امری که بر خلاف رسوم دیپلماتیک فرانسه بود و تا آن موقع ، چنین کاری برای هیچ میهمان خارجی ، صورت نگرفته بود . خاتمی به سازمان ملل رفت و سال 2001 را سال گفت و گوی تمدّن ها نامید ؛ در حالی که یکی از بزرگان امریکایی به نام هانتینگتون ، سخن از برخورد تمدّت ها زده بود ؛ تمام کشورهای دنیا بدون حتّی یک رأی منفی بدین پیشنهاد ، رأی مثبت دادند ؛ خاتمی به ایتالیا رفت و چه استقبال باشکوهی از او شد .
خاتمی به من فهماند که پوشیدن شلوار لی یا به پا کردن صندل یا آرایش نمودن مو ، هیچ منافاتی با نمازخواندن ، روزه گرفتن و در مجموع هیچ تضادّی با انسان بودن ندارند .
جناب آقای خاتمی ، به خدا سوگند ، هیچ کاه روزهایی را که با ذوق و شوق ، روزنامه ی نشاط را می خریدم یا برای خواندن روزنامه ی صبح امروز ، لحظه شماری می کردم ؛ در حالی که فقط 17 سالم بود ، فراموش نمی کنم . به نظر من ، آزادترین روزهای جمهوری اسلامی ، 8 سالی بود که شما ، رئیس جمهور بودید . . . وقتی دو تن از محترم ترین وزرای تان را در راهپیمایی روز قدس ، مورد هتک حرمت قرار دادند ؛ وقتی که وزرای تان را به استیضاح کشانیدند ؛ وقتی که روزنامه ی کیهان ، اشک بلورین شما را به اشک تمساح ، تشبیه نمود ؛ من ، بیش از پیش به شخصیّت دوست داشتنی سیّدمحمّد ، علاقه مند می شدم . 18 تیر 78 را به خاطر دارید ؟ آن روزها ، شما ، آماج حملات ، تهمت ها و اهانت ها در میان برخی از خویشاوندان ما بودید که مخالف شما بودند و من و پدرم ، یک تنه به دفاع از شما بر می خاستیم . .
آقای خاتمی ، دلم برای لحظه لحظه ی آن روزها ، تنگ شده است . سنّم ، کم بود ولی دقیقاً متوجّه بودم که در اطرافم ، چه می گذرد ؛ دقیقاً جفاهایی را که بر شما می رفتند ، حس می کردم . . . راستی یادتان هست که در سال 77 به قزوین آمدید ؟ وای ، آن روز ، چه شوقی مرا در بر گرفته بود . با همراهی مادربزرگ نازنین و خواهر عزیزم ، مسیری طولانی را پیاده ، طـــی کردیم تا به پای سخنرانی شما بنشینیم . . . و شما را از فاصله ای نه چندان دور دیدم ؛ چه روز شکوهمندی بود . . . آیا می توان این همه شوق را به راحتی ، فراموش کرد ؟
جناب آقای خاتمی ، مدّت ها بود که می خواستم این دل گویه ها را مکتوب نموده و برای تان ، ارسال نمایم تا بالأخره ، این فرصت ، دست داد . آقای خاتمی ، آن قدر دوست تان دارم که تمام کوچک و بزرگ زندگیم به نوعی مرتبط به شماست . عکس زیبایی از شما را قاب کرده و در اتاقم ، نصب نموده ام ؛ رمز عابربانک هایم یا سال تولّد شماست یا سال انتخاب تان به ریاست جمهوری در دوره ی اوّل یا دوم و یا سال های زیبای با شما بودن . آقای خاتمی عزیز ، یکی از بزرگ ترین آرزوهایم ، دیدار حضوری با شماست ؛ امیدوارم بتوانم حتّی چند دقیقه ای را در کنار شما باشم تا مردی را که مسیر زندگیم را تغییر داد از نزدیک ببینم و عطر خوشش را استشمام نمایم . خاتمی عزیز ، امیدوارم همیشه و همه جا ، پیروز ، سربلند و موفّق باشی ! تو در دل من و میلیون ها نفر مانند من ، جای داری ! آن روز که گفتی زنده باد مخالف من ، از تو ، زندگی گرفتم و فهمیدم معنای حقیقی زندگی را ! دوستت دارم . . .
علی رضا هاشمی
درود
بنده در آن سالها کوچکتر از این بودم که به خوبی شما آن دوران را درک کرده باشم. ولی به نظر خودم آن ایام بهترین دوره کشور از لحاظ فرهنگ ،سیاست و آزادی بود.
مطمئن هستم که هنوز در قلب بسیاری از مردم ایران زمین جای دارند .
احسان جان ، ایران معاصر ، دو دوره ی آزاد از نظر فرهنگ ، سیاست و اجتماع داشته است : یکی دوره ی کوتاه ولی ماندگار مرحوم دکترمصدّق و دیگری ، دوران طلایی و پرخاطره ی محمّد خاتمی .
ااینهارو نوشتی که چنگ به دل ما بزنی؟
من هم سنم خیلی پایین بود
ولی آلبوم مسافر و دهاتی و حتی گل آفتابگردون و نان عشق موتور 1000 رو فراموش نمیکنم.
فقط اینو یادمه که حال مردم خوب بود.
ولی نمیدونم چی شد که مملکت دست راستی ها افتاد
این طور که بوش میاد دیگه خبری از چپی ها نیست.حد اقل تا 8 سال آینده.
دیگه از ما می گذره.. خدا به داد بچه هامون برسه.چه جوابی باید بهشون بدیم؟
آه چهار سال گذشت. چه روزهایی داشتیم.چه امیدی درونمون شکل گرفت.
امسال هم که داشت شکل می گرفت ولی ….
فرزادجان ، امیدی که خاتمی در دل ما جوونا کاشت ، هیچ گاه نباید از میون بره عزیزم . امید داشته باش به آینده ی ایران . شاید از من و تو بگذره ولی بچه های ما میتونن طعم آزادی واقعی رو بچشن !
نان ، عشق و موتور 1000 رو خیلی خوب اومدی . چه فیلم قشنگی بود !
سلام بر باران سلام بر یار باران
درود بر خاتمی و دوست داران خاتمی
آقا نزدیک بود به گریه بیفتیم.
این مرد واقعا دوست داشتنی است.
فقط یک نکته: دیدن خاتمی آنقدرها هم دور از دسترس نیست و بعضا فرصتش پیش میاد. اگر خاطرم بمونه دفعه بعد که فرصتش فراهم شد به شما هم خبر میدم. شما هم که ماشاالله اهل سفری و تا تهران اومدن برات سخت نیست
یادباد آن روزگاران…
آقا خوش به حالتون که تعطیلات تو دل طبیعت سبلان بودید
واقعا خوش به حالتون
ما هم با جمعی از دوستان که اتفاقا از اهالی دامنه های سبلان بود تعطیلات رو به ییلاقات جاغرق مشهد رفتیم
خیلی خیلی خوب بود…
دور هم بودنش خوش گذشت
(فکر کنم این کامنت عمومی نشه بهتر باشه)
آقا زین پس وبلاگتون رو با جدیت و علاقه سعی میکنم پی گیری کنم
موفق باشید
روحانی کلیدو رو کرد کشورو زیر و رو کرد
انتخاب حسن روحانی به عنوان رییس جمهور ایران بزرگ مبارک باد
انتخاب شایسته ایست