جمعه 18 آبان 1403
خانه / آبشارها / آبشار زردلیمه

آبشار زردلیمه

آبشار زردلیمه

طبیعت زاگرس در عین زیبایی جادوگرانه ی خویش ، بسیار خشن و با بی احتیاطی های کوهنوردان ، کوهپیمایان و گردشگران ، کاملن بی تعارف است .

آبشار زردلیمه ، یکی از مهم ترین سرچشمه های رود کارون است که در ژرفای بسیار دور این طبیعت ، قرار گرفته است .

در اینترنت خوانده بودم که برای دسترسی به این آبشار ، حدود 8 ساعت باید کوهنوردی سنیگن داشت ؛

البته راه های رسیدن به این آبشار ، چند تا هستند که یکی از آن ها که از پل خدا آفرین میگذرد ، بسیار دورتر و خشن تر میباشد و دیگری که از روستای سه جوب ، آغاز میشود ، کوتاه ترین راه است .

من به دلیل ناآشنایی با این راه کوتاه ، راه دومی را برمیگزینم که از روستای گزستان ، آغاز میشود . گزستان با شهرکرد ، حدود دو ساعت فاصله دارد .

خودرو را در خانه ی آقای اسدی گذاشته و پس از کرایه کردن یک اسب برای بردن بارهای مان ، از آقای خسروی ، به سوی آبشار ، رهسپار میشویم .

برنامه ریزی بدین گونه است که شب را در کنار آبشار ، به زدودن خستگی و مانایی شبانه بگذرانیم .

زردلیمه

این بانوان در گزستان ، مشغول بافتن زیلو بودند .

زردلیمه

بچه ها در گزستان

دل به رود بازفت میزنیم و آن سوی بازفت ، راه دشوار آبشار را میآغازیم . در راه ، به گله های گوسپندان و بزها ، چوپان ها و عشایر ساکن در منطقه برمیخوریم .

آن سوی تپه ای سنگی ، جاوید را میبینیم که با دو خر برای کمک به ما آمده است . تصمیم بر این است که بخشی از راه را با این دو خر ، هم گام شویم . پس از حدود یک ساعت و نیم به نخستین چشمه میرسیم .

اگرچه آب اندکی از آن ، بیرون میزند ولی همین آب اندک ، تشنگی مان را میزداید . از تپه و در میان درختان بلوط ، پایین میرویم و هم چنان راه را پی میگیریم .

زردلیمه

من بر اسب

بیش تر بخش های راه ، پاکوب و آشکار است . پس از چهار ساعت به چشمه ی دوم میرسیم . چشمه ای در نزدیکی روستای سه جوب که پرآب تر است . از این جا نیز سیراب میشویم .

در این روستا ، جاوید از ما ، جدا میشود و ما با اسب مان ، راه را پی میگیریم . در این روستا ، سه جویبار به یک دیگر پیوسته و سپس به رودخانه ی بازفت میریزند ؛ برای همین است که سه جوب ، نام گرفته است .

زردلیمه

گوری در روستای سه جوب

اندکی که جلوتر میرویم ، در زیر سایه ی یک درخت بلوط بزرگ ، به استراحت میپردازیم . پس از استراحت ، دو سه شیب را نیز بالا و پایین میکنیم . پس از هموار شدن راه ، شوربختانه بخشی از پاکوب را نادرست میرویم .

در راه برگشت از این راه نادرست ، در حالی که کوله های سنگین مان بر اسب ، سوار بودند و افسار اسب در دستان دوستم بود ، پای اسب بیچاره لغزید و از دره افتاد و پس از چندین غلت که زد و برخورد با سنگ ها ، کشته شد .

به سرعت به پایین دست دره و راه پاکوب اصلی میرویم تا بتوانیم کوله ها را که دربردارنده ی آب ، نوشیدنی و غذاهای مان هستند ، برداریم .

دوستم با سختی تمام و پس از چندین بار جست و جو ، موفق میشود که لاشه ی اسب را بیابد . خوش بختانه کوله ها در جای خود بودند ولی مواد خوراکی و چند وسیله ی مان ، نابود شده اند .

زردلیمه

بخشی از راه

به سختی و در حالی که بسیار خسته ، گرسنه و تشنه هستیم و البته با کمک یک کوهنورد آبادانی به نام آقا بابک ، خود را به کنار آبشار میرسانیم .

خوش بختانه اسب در جایی افتاد که با آبشار ، فاصله ی کمی داشتیم وگرنه بردن آن کوله های سنگین ، کاری میشد بسیار دشوار .

این جا بود که طبیعت زاگرس ، خشونتش را به ما نمایاند و خاطره ای ترش و شیرین را برای مان ، ثبت کرد .

زردلیمه

دورنمای آبشار زردلیمه

سرانجام پس از 9 ساعت کوهنوردی سنگین که بخشی از این زمان به جست و جوی لاشه ی اسب و کوله ها ، سپری شده بود ، به آبشار زیبای زردلیمه رسیدیم و خستگی راه را با دیدن این آبشار ، جبران نمودیم .

زردلیمه

برای نزدیک شدن به پای آبشار ، باید از بخشی از رود بازفت که کم ژرفاتر هست ، گذشت . به پای آبشار میروم و نگاره های خوبی برمیدارم . کمی از آب آبشار نیز برای یادگاری برمیدارم .

زردلیمه

زردلیمه

شب را در کنار آبشار و با نوای آهنگ آب در چادر میخوابیم و فردا بامداد آدینه با همراهی کوهنوردان سپاهانی که از روز پیش در کنار آبشار بودند ، راه برگشت را در پیش میگیریم .

به پیشنهاد این دوستان خوب و بامرام ، تصمیم میگیریم که راه روستای سه جوب را پی بگیریم تا بخش زیادی از راه را با خودرو برگردیم .

از این راه ، حدود 5 ساعت کوهنوردی نیمه سنگین داریم و در میان راه با عشایر و روستایی های زیادتری برخورد میکنیم که با آب خنک و چای از ما ، پذیرایی میکنند . با آن ها نیز عکس میگیرم .

زردلیمه

 

درباره ی اشکان هاشمی

اشکان هاشمی هستم ملقّب به مرد همیشه در سفر ؛ زاده ی 6 اردیبهشت 1362 ؛ دل داده ی ایران و تاریخ و طبیعت بی مانندش . سفر رو به صورت رسمی و ثبت شده از 14 اردیبهشت 1385 با سفری دلچسب به استان آذرآبادگان باختری ، آغاز کردم

مطلب پیشنهادی

باز هم آذربایجان ، مرا میخواند

باز هم آذربایجان ، مرا میخواند

باز هم آذربایجان ، مرا میخواند … باز هم آذربایجان ، مرا میخواند و حتمن …

2 دیدگاه

  1. سعید سالاری

    خسته نباشی دلاور. گزارش خیلی خوبی بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.