کم تر کسی است که با سعدی شیرین سخن و سروده های زیبای وی ، آشنایی نداشته باشد ؛ همه ی ما ، کمینه یک بیت از این سراینده ی چیره دست میدانیم .
آن جا که میفرماید :
هر که دلآرام دید از دلش آرام رفت ، نشان دهنده ی ژرفای دل دادگی در سخن اوست . یا آن جا که میفرماید :
بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند ، نشان دهنده ی انسانیّتش .
آرامگاه آرامبخش این مرد بزرگ در شیراز ، پناهگاه دل شکستگان و رنجوران است .
بر کاشی های ورودی آرامگاه وی ، چنین نگاشته اند :
بسی صورت بگردیده است عالم / وزین صورت بگردد عاقبت هم
و یا برف گدازان بر سر کوه / کزو هر لحظه ، چیزی میشود کم
گِل فرزند آدم ، خشت کردند / نمی جنبد دل فرزند آدم
به نیشی میزند دوران گیتی / که آن را تا قیامت نیست مرهم
ز سوز سینه ی فریاد خواهان / چنان پرهیز کردندی که از هم
مقامات از دو ، بیرون نیست فردا / بهشت جاودانی یا جهنّم
مثال عمر سربرکرده شمعی است / که کوته باز میباشد دمادم
نه چشم طامع از دنیا میشود سیر / نه هرگز چاه پر گردد ز شبنم
به سیم و زر نکونامی به دست آر / منه بر هم که برگیرندش از هم
به نقل از اوستادان یاد دارم / که شاهان عجم کیخسرو و جم
نه هر کس حق تواند گفت گستاخ / سخن ملکی است سعدی را مسلّم
بکار امروز تخم نیک نامی / که فردا برخوری الله اعلم
گنبد کوچک پیروزه ای رنگ آرامگاه او ، صفای دل میدهد و نوازش جان .
بر کاشی کاری دیگری از آرامگاهش ، یکی از زیباترین سروده های وی ، نقش بسته است :
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح / تا دل مُرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست
نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل / آن چه در سرّ سویدای بنی آدم از اوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ، ساقی است / به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست
زخم خونینم اگر به نشود ، به باشد / خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادی بر عارف ، چه تفاوت دارد / ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست
پادشاهیّ و گدایی بر ما ، یک سان است / که برین در همه را پشت عبادت ، خم از اوست
سعدیا سیل فنا گر بکند خانه ی عمر / دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
در کتاب گلستان ، هنر قاضی احمد میرمنشی قمی نوشته است این غزل را ابراهیم سلطان بن شاهرخ به خطّ خود در عمارت مزار شیخ کتیبه فرموده بود .
و در سمتی دیگر بر کاشی های آبی رنگی ، نگاشته اند :
الا ای که بر خاک ما بگذری / به خاک عزیزان که یادآوری
که گر خاک شد سعدی او را چه غم / که در زندگی ، خاک بوده است هم
به بیچارگی تن فرا خاک داد / و گر گرد عالم برآمد چو باد
بسی برنیامد که خاکش بخورد / دگر باره بادش به عالم ببرد
بزرگی که خود را به خردی شمرد / به دنیا و عقبی بزرگی ببرد
تو آن گه شوی پیش مردم عزیز / که مر خویشتن را نگیری به چیز
از این خاکدان بنده ی پاک شد / که در پای کم تر کسی ، خاک شد
نگر تا گلستان معنی شکفت / در او ، هیچ بلبل چنین خوش نگفت
عجب گر بمیرد چنین بلبلی / که بر استخوانش نروید گلی
بر سنگی مرمرین نیز نوشته اند :
اگر مرا به دعائی مدد کنی شاید / که آفرین خدا بر روان سعدی باد
این حکایت را هم از گلستان زیبای سعدی بر دیواره ای از آرامگاهش بخوانید :
یاد دارم که با کاروانی همه شب رفته بودم و سحرگاه بر کنار بیشه خفته شوریده همراه ما بود و نعره بزد و راه بیابان در پیش گرفت و یک نفس آرام نیافت ؛ چون روز شد ، گفتم این چه حالت بود ؟ گفت بلبلان را دیدم به نالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان از آب و بهایم از بیشه ؛ اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت .
دوش مرغی به صبح مینالید / عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را / مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را / بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیّت نیست / مرغ ، تسبیح خوان و من ، خاموش
و به پاس هنرش در گوشه ای دیگر از او ، چنین گفته اند :
چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی میرود سعدی
و لیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد
شیخ اجل مشرف الدّین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی در یکی از دودمان های نژاده ی شیراز و قبیله ی دانش و دین ، متولّد شد . تولّد او در دهه ی نخستین سده ی هفتم هجری و درگذشت او در سال های 694 – 691 هجری قمری بوده است . در کودکی ، پدر را از دست بداد و با مدد بزرگان خاندان به دانش اندوزی پرداخت . با خرمنی از علم و فضیلت ، راه سفر پیش گرفت و پس از اقامت در بغداد به حجاز و شام و مصر و مراکش و هندوستان رفت و با تجربت اندوزی های بسیار به وطن مألوف شیراز بازگشت . شیراز در سایه ی تدبیر اتابکان ، آرامشی یافته بود و سعدی به آفرینش آثاری پرداخت که پیش از او ، نظیر نداشت و نقطه ی کمالی در شیوه ی شعر و نثر پارسی بود . کاروان الوان لطایف سخنش چنان مقبول قرون و اعصار افتاده که نه تنها پهنه ی زبان فارسی بلکه پهنای فرهنگ و ادب جهانی را درنوردیده است . شعر و نثر سعدی ، شاهکار فصیح ترین و بدیع ترین سخن پارسی است . آثار جاودانی او ، بسیار است از جمله غزلیّات ، بوستان ، گلستان ، ملمّعات ، قصاید عربی ، رسالات ششگانه که گذشته از ارزش ادبی در زمینه ی تعلیم و تربیت ، اعتبار جهانی دارد . آرامگاه شیخ اجل در شمال شرقی شیراز ، خلوت خانقاهی او بوده که زمان اقامتش را در شیراز در آن گذرانده است . گویا در جوار چشمه ی آب روانی که هنوز جریان دارد ، ساختمان نخستین را سعدی ، خود ، بنا کرده بعدها ویران شده و در زمان کریم خان زند به سال 1187 هجری قمری ، تجدید بنا گردیده ؛ بعد از مرمّت های بسیار ، آرامگاه کنونی در سال 1330 ،ساخته شده است؛ سنگ قدیمی مقبره ، دو نیمه شده و سنگ کنونی از زمان کریم خان زند است .
مرکز میراث فرهنگی استان فارس سنه ی 1367 هجری شمسی
از بدایع سعدی در گوشه ای دگر ، چنین نگاشته اند :
ای صوفی سرگردان در بند نکونامی / تا دُرد نیاشامی زین درد نیارامی
ملک صمدیّت را چه سود و زیان دارد / گر حافظ قرآنی ور عابد اصنامی
زهدت به چه کار آید گر رانده ی درگاهی / کفرت چه زیان دارد گر نیک سرانجامی
بیچاره ی توفیقند هم صالح و هم طالح / درمانده ی تقدیرند هم عارف و هم عامی
جهدت نکند آزاد ای صید که در قیدی / سودت نکند پرواز ای مرغ که در دامی
جامی چه بقا دارد در رهگذر سنگی / دور فلک آن سنگ است ای خواجه تو آن جامی
این ملک خلل گیرد گر خود ، ملک رومی / وین روز به شام آید گر پادشه شامی
کام همه دنیا را بر هیچ بنه سعدی / چون با دگران باید پرداخت به ناکامی
گر عاقل و هشیاری وز دل خبری داری / تا آدمیت خوانند ور نه کم از انعامی
شوریده ی فصیح الملک نیز در گوشه ای از ساختمان باشکوه آرامگاه سعدی ، خفته است .
سعدی ، نام هنری خویش را از نام اتابک سعد زنگی بستاند . سنگ آرامگاه وی با حکّاکی و هنرمندی بسیار درون یک جایگاه شیشه ای ، قرار دارد و دورتا دور آن را دیواره هایی دربرگرفته اند که با سروده های سعدی شیراز ، آراسته گشته اند .
بلیط بازدید از آرامگاه این استاد سخن ، نفری 30 هزار ریال است .