تاریخ سفر : یک شنبه 21 تا سه شنبه 23 اردیبهشت 1393
هم سفران : حسن ترابی ، پروین کپورچیان ، حامد فیّاض پور ، ندا اسکندری ، فاطمه فیّاض پور ، زهرا فیّاض پور ، رضا حاج ابوطالبی ، زینب هاشمی و دیوید فریزر
کردستان زیبا ، بزرگ و سبز ، گوشه ای از ایران زمین است که تکّه ای از دل عاشق مرا در خود به امانت نگاه داشته است و من ناچارم هر از چند گاهی برای سر زدن به این تکّه ی جامانده ی دلم به خطّه ی زیبای کردستان بروم . این بار نیز با یک برنامه ی دو روز و نیمه ، مهمان این دیار آریایی بودم ؛ دیاری که همواره به طبیعتش و مردمان مهمان دوست و غیورش میبالد ؛ امّا این بار ، یک میهمان آن سوی مرزی نیز با ما ، همراه است : دیوید فریزر از استرالیا که هنگامی که از او نیز فراخوان به عمل میآورم تا در سفر کردستان ، همراه ما باشد با آغوشی باز و بدون تعارف میپذیرد . نیمروز یک شنبه ، پس از حضور بچه ها به راه می افتیم و از آزادراه زنگان ، راه کردستان را پیش میگیریم . زیبایی های باختر ایران از همان میانه های آزادراه زنگان ، خود را به رخ ما میکشند ؛ هنگامی که وارد راه زیبای بیجار میشویم ، کردستان زیبا ، کم کم خود را به ما مینمایاند .
حسن و من ؛ ورود به کردستان
به بیجار که میرسیم ، تصمیم بر آن میشود که علی رضا هاشمی را ببینیم ؛ همان دوست هم نام خودم . با علی رضا ، قرار میگذاریم و پس از دیدن او و به همراه او برای خریدهای لازم برای شام به مغازه ای میرویم و شام و میوه را تهیّه میکنیم . دیگر ، شب فرا رسیده و با پافشاری علی رضا برای صرف شام به رستوران پدرش میرویم . شام خوش مزه ای را نوش جان میکنیم ؛ شامی که آقای هاشمی ، ما را به آن ، میهمان مینماید و پولی برایش از ما ، دریافت نمیکند .
ما در رستوران هاشمی
( کس سوم ایستاده از سمت چپ ، آقای هاشمی پدر و کس سمت راست من ایستاده ، علی رضا هاشمی است . )
پس از صرف شام و خدانگهداری از خانواده ی هاشمی ، راه بیجار به سوی دیوان درّه را پی میگیریم . به روستای نجف آباد که میرسیم ، تصمیم بر مانایی شبانه در آن جا میگیریم . خیلی اتّفاقی به راهدارخانه ی مستقر در این روستا میرویم و با موافقت نگهبان آن جا در راهدارخانه ، میمانیم . شب خوبی را پشت سر میگذرانیم و فردا بامدادان ، سر ساعت 6 به راه خود ، ادامه میدهیم .
شب را در این جا ماندیم .
هوا که روشن تر میشود در راه زیبای دیوان درّه به سنه دژ ، جای مناسب و سرسبزی را در کنار یک رود زیبا ، برمیگزینیم تا ناشتایی بخوریم ؛ شگفتا که چه ناشتایی خوب و خوش مزّه ای میشود . پس از صرف ناشتایی ، راه خود را پی میگیریم . حدود 5 کیلومتر پیش از سنه دژ ، وارد راه فرعی مریوان میشویم و پس از گذشتن از شهر سروآباد و حدود 20 کیلومتر پیش از مریوان ، وارد فرعی پاوه و اورامانات میشویم . راه ها و طبیعت اطراف آن ها ، بسیار بسیار زیبا و خیره کننده ی چشم ها هستند .
حامد و حسن در راه زیبای اورامانات
پس از پشت سر گذاشتن روستاهایی چند و زیبا به روستای زیبا ، پلّکانی و پرابهّت اورامانات تخت میرسیم ؛ روستایی رؤیائی که دل را میبرد و جان را صیقل میدهد .
روستای اورامانات تخت
پس از گذر از روستای اورامانات تخت ، تا چند کیلومتر ، راه ، آسفالته و بسیار خوب است ؛ امّا پس از آن ، راه ، خاکی میشود ؛ ولی این راه خاکی با همه ی سختی ها و بالا و پایین هایش ، راهی است زیبا ، سرسبز و در کنار رود خروشان گاماسیاب . راهی است خلوت و بکر که تردّد خودروها در آن ، بسیار کم ، انجام میشود . آن قدر این راه را پی میگیریم تا به آبشار پرآب و زیبای بل میرسیم .
آبشار بل
آبشاری که به گونه ی بسیار جالبی با خروش و حجم بسیار از شکاف کوهی ، بیرون میزند و سپس به رودخانه ی خروشان گاماسیاب میپیوندد . آب این آبشار ، بسیار زلال و سپیدرنگ است ؛ شنیده بودم که این آبشار به آبشار آب سپید نیز نامدار است . کمی در کنار آبشار میمانیم ، نگاره بر داری مینماییم و در آفرینش خداوندی به اندیشه ، فرو میرویم .
حسن ، حامد و زهرا ؛ آبشار بل
سپس راه مان را به سوی استان کرمانشاه ، پی میگیریم ؛ چرا که این آبشار در مرز دو استان کردستان و کرمانشاه ، واقع شده است و برای راه برگشت ، بهتر ، آن است که از درون استان کرمانشاه ، گذر کنیم ؛ چون راه از این سوی ، مناسب تر است . پس از لختی ، تصمیم میگیریم که در آرامش این راه خاکی ، ناهار بخوریم ؛ امّا دقایقی کوتاه پس از چیدن وسایل ناهار ، باد سهمگینی به همراه بارانی سخت ، شروع به وزش و بارش مینمایند و ما ، مجبور به گردآوری وسایل و رفتن میشویم . پس از گذر از کنار روستای هجیج که در سال 1390 بدان جا ، آمده بودم و ورود به کرمانشاه زیبا ، ناهار را در شهر نودشه که دارای خانه های پلّکانی میباشد ، میخوریم و پس از ناهار ، راه مان را به سمت روستای زیبای درکی که در همان راه اورامانات کردستان و پیش از روستای اورامانات تخت ، قرار گرفته است ، پی میگیریم . هنگامی که پس از گذر از راه های رؤیائی و زیبا به روستای درکی میرسیم ، با آقای صنعان براری که پیش تر و از راه اینترنت و تارنمای روستای درکی با او ، تماس حاصل نموده بودم ، تماس میگیرم ؛ آقای براری می آید و ما را به خانه ای که برای مان ، آماده کرده است ، میبرد . این خانه ی زیبا ، متعلّق به آقای سعدی از کردهای نازنین روستای درکی است . ما هم که حسابی خسته و گرسنه هستیم به سرعت در این خانه ، ساکن میشویم . برای شام ، کلانه یا همان پیتزای کردی را سفارش میدهم که غذائی است سنّتی و بسیار خوش مزّه و خوش خوراک . کلانه از نان محلّی ، سبزی های محلّی ، پیاز ، پیازچه و روغن ، تهیّه میشود و همانند پیتزا ، سرو میگردد ؛ با این تفاوت که زیان های پیتزا را ندارد . شب را به حمّام ، بازی ، صحبت و استراحت میگذرانیم تا بامدادان . بدبختانه ، امروز رضا و دیوید میخواهند از پیش ما بروند ؛ زیرا رضا در کاسپین ، کار واجبی دارد که باید به انجام برساند . از رضا و دیوید ، خدانگهداری میکنیم ؛ دیویدی که خیلی خیلی خیلی از این سفر کوتاه ، خوشش آمده است . پس از رفتن رضا و دیوید ، من برای بازدید از روستا ، وارد آن میشوم . درکی ، روستاییست پلّکانی و زیبا و سرسبز .
روستای درکی
بامدادان برای صرف ناشتایی ، پیش آقای سعدی میرویم : نان محلّی ، عسل محلّی ، کره ی بسیار خوش مزه ی محلّی و کلانه ، یک ناشتایی دلچسب و مقوّی را برای ما ، تشکیل میدهند . به راستی که این ناشتایی ، یکی از بهترین بخش های سفر است .
بچه ها در حال صرف ناشتایی کاملاً سنّتی
پس از خوردن ناشتایی و خدانگهداری با آقا صنعان و آقا سعدی به سوی زیارتگاه پیر شالیار که در پایان روستای اورامانات تخت ، واقع شده است ، میرویم .
بچه ها ، من و آقای صنعان براری ( کناره ی سمت چپ من )
پیر شالیار از بزرگان و عرفای منطقه بوده است که میگویند دارای کراماتی هم بوده ؛ پادشاه بخارا که پدر دختری کر و لال بوده با شنیدن آوازه ی پیر شالیار ، دختر خود را برای درمان نزد او میفرستد . میگویند همین که دختر ، وارد روستای اورامانات میشود ، شنوایی و گویایی خود را به دست می آورد و مرید پیر شالیار میشود . به همین علّت به عقد ازدواج او در میآید . مردم کرد این منطقه ، سال هاست که در اردیبهشت ماه ، به یمن این عروسی آیینی و تاریخی ، مراسم جشن ویژه ای را در جایگاه زیارتگاه وی بر پای میدارند . آرامگاه پیر ، یک اتاق ساده ی کوچک است که بر فراز آن ، گنبد سبزرنگ کوچکی ، دیده میشود . این آرامگاه در کنار درّه ی ژرفی ، ساخته شده و دور تا دور آن ، شال ها و پارچه های بسیاری به نشانه ی تبرّک و تیمّن ، بسته شده اند .
من و بچه ها در آرامگاه پیر شالیار
پس از بازدید از این زیارتگاه به سوی مریوان میرویم تا در فرصت مانده از دریاچه ی زیبای زریوار هم دیدن کنیم . پس از دیدن دریاچه ، قایق سواری و خوردن ناهار از کردستان سرافراز ، خدانگهداری میکنیم و به کاسپین بازمیگردیم .
بچه ها در کنار دریاچه ی زریوار
سلام علی رضا جان خوبی؟
خیلی ببخشید اما یک پیشنهاد داشتم
امکانش هست بجای وازه کس از شخص استفاده کنی؟
درود بر شما . آخه این واژه ، پارسی و اون یکی ، عربیه ! برای همین ازش ، بهره بردم .
متوجه هستم اما تلفظ بهتری داره
آقا لذت بردم.
آقا علیرضا لباس کردی خیلی بیشتر بهت میاد زیاد بر تن کنید تشکر 🙂