5شنبه ی گذشته ، دوست عزیزم ، آقامرتضی زنگ زد و گفت که دو نفر گردشگر دانمارکی رو توی محوّطه ی سبزه میدون دیده و آورده است شون مغازه اش ؛ زود خودت رو برسون ! من هم سریع ، آماده شدم و رفتم مغازه ی آقامرتضی . اون جا دو گردشگر خوش رو و خوش سیمای دانمارکی رو دیدم و باهاشون مشغول صحبت شدم : الن ، پسر جوون 25 ساله و میل دختر جوون 27 ساله ؛ هر دو دانشجوی رشته ی فیزیک در یکی از شهرهای دانمارک که نامش رو درنیافتم . از اونا خواستم پس از گشت و گذار در شهر برای شام بیان خونه ی ما . اونا هم پذیرفتن و رفتن برای گشتن شهر کاسپین ؛ ساعت هشت و نیم بود که آقامرتضی زنگ زد که این دو گردشگر اومدن مغازه ی من و من هم رفتم دنبال شون و آوردم شون خونه مون . هنگامی که وارد خونه ی ما شدن ، خیلی از چیدمان ایرانی خونه ، خوش شون اومد و البتّه پس از دریافت اجازه ، آغاز به نگاره برداری از چیدمان خونه و به ویژه اتاق من کردن .
الن و میل میخواستن فردا برن الموت و از یکی از روستاهای الموت ، راه تنکابن رو پیاده ، پی بگیرن و برن . با راهنمایی من ( البتّه از روی نقشه ) راه مناسب و خوبی رو برای فردا ، مشخّص کردیم . اونا از من خواستن که با دریافت هزینه ، برسونم شون تا روستای شهرک و از اون جا ، پیاده برن به تنکابن ؛ البتّه من گفتم که هزینه ای نمیگیرم ولی اونا با پافشاری گفتن که پول بنزین رو کمینه باید بگیری و من هم پذیرفتم . شام رو قیمه نثار و کوبیده خوردیم و ساعت 11 بود که از خونه به مهمون سرا رسوندم شون . فردا هم سر ساعت 9 صبح ، رفتم دنبال شون و تا روستای شهرک رسوندم شون . اونا هم با دو تا کوله پشتی بزرگ و مجهّز از روستای شهرک ، پیاده راه افتادن که برن تنکابن ؛ امیدوارم همیشه و همه جا ، پیروز و شاد باشن و سفر خوبی رو داشته باشن !
اين يكي ديگه واقعا محشر بود…..