جمعه 20 مهر 1403
خانه / استان ها / چهارمحال و بختیاری / روستای سرآقاسیّد

روستای سرآقاسیّد

پس از بازدید از تونل زیبای کوه رنگ به سمت روستای سرآقاسیّد می رویم .

در راه روستای سرآقاسیّد ، در کناره ی سمت راست راه ، آبشار زیبایی به چشم می خورد که برگرفته از نام روستای هم سایه اش ، شیخ علی خان ، نامیده می شود . این آبشار ، بسیار زیباست ؛ بنابراین ، بازدید از آن را به شما ، توصیه می کنم .

از آن جا که روز در حال به پایان رسیدن است و به گفته ی اهالی تا روستای سرآقاسیّد ، راهی دراز در انتظار می باشد ، تصمیم می گیریم که شب را در چلگرد ، مانده و فردا بامدادان به سوی روستا ، حرکت کنیم . شب را در یکی از اتاق های اداره ی تربیت بدنی چلگرد ، می گذرانیم و بی خبر از رخدادهای فردا به خواب می رویم .

حدود ساعت 8 بامداد روز شنبه 26 اردیبهشت ماه 88 به سمت روستای سرآقاسیّد ، حرکت می کنیم . در راه در آغاز ورودی روستای شیخ علی خان ، آبشار زیبایی در سمت راست راه ، نمایان می شود که از آن ، یاد شد . پس از پشت سر گذاشتن روستای شیخ علی خان ، راه ، خاکی می شود . در این جاست که با هشدار تنی چند از اهالی روستا ، رو به رو می شویم که به ما می گویند راه روستای سرآقاسیّد ، بسیار ناهموار و هشدارآمیز است و برای خودرویی چون خودروی ما ، مناسب نیست ؛ ولی ما ، شوربختانه به این هشدارها ، بی توجّهیم و پیمایش راه می نماییم . راه خاکی از همان آغاز ، خشونــت خود را به ما ، نشان می دهد . پس از پیمودن حدود 5 کیلومتر ، ناشتایی را در کنار رود زیبایی ، میخوریم .

روستای سرآقاسیّد

ناشتایی را این جا میخوریم .

  سپس به حرکت ، ادامه داده و به سمت روستا می رویم ؛ امّا پـس از پیمودن حدود 5 کیلومتر دیگر ، خشونت راه خاکی ، بیشتر و شلنگ بنزین خودرو ، سوراخ می شود . حال ، چاره ، چیست ؟ ما مانده ایم و یک راه کوهستانی خاکی و خلوت با شیب بسیارتند و هشدارآمیز که از یک سو با کوه های پربرف ، احاطه گشته و از سوی دیگر ، درّه های ژرف ، آن را محاصره نموده اند . خودرو را به بانوان می سپاریم و من و حامد به سمت خودروی خاوری که در آن نزدیکی ها ، مشغول بارزدن شماری چهارپاست ، می رویم تا از او ، کمک بخواهیم . راننده ی مهربان خاور با دادن مقداری تجهیزات لازم و راهنمایی ها ، معرفت خود را به ما ، نشان می دهد ؛ ولی شوربختانه ، پژو 206 ، خودروی پیش رفته و پیچیده ای است که اگر خــــراب شود به این سادگی ها و توسّط یک درازای طناب ، شلنگ و دو سه شمار پیچ و مهره ، شایان بهسازی نیست . به ناچار ، خودرو را در حدود یک کیلومتر به سمت راه برگشت ، هل می دهیم تا سرانجام با نیسان آبی رنـــــــگ کارکنان اداره ی برق ، رو به رو می شویم . دو کارمند مهربان اداره ی برق ، با دیدن وضــــع فلاکتبار ما که به دنبال هل دادن خودرو در راهی چنین نامناسب ، بسیار خسته شده بودیم ، ایستاده و با بستن یک طناب محکم ، خودروی مان را تا شهر چلگرد ، بوکسل می کنند . با توکّل به خدا به چلگرد می رسیم . در این جاست که مشکل پسین ، آشکار میشود و آن ، نبود امکانات لازم برای بهسازی خودرو در این شهر کوچک است . به ناچار با شماره ی امدادخودرو ، تماس گرفته و از آن ها ، درخواست کمک می نماییم . گشت امدادخودرو در عرض ده دقیقه می رسد و باب آشنایی ما با دو تن از بهترین های روزگار ، آقایان باقری و احمدی ، باز می شود . پس از ساعت ها معطّلی ، جرثقیل ایران خودرو از راه می رسد و خودروی مان را تا شهر پارسان برای بهسازی میبرد . هنگامی که به تعمیرگاه می رسیم ، در سالن انتظار می نشینیم تا کار بهسازی به پایان رسیده و خودرو را تحویل بگیریم . پس از حدود یک ساعت ، آقای صادق باقری که انـسان به راستی شریفی است به سالن انتظار آمده و می گوید که پلوس خودرو هم شکسته و نیاز به بهسازی دارد و شوربختانه ، امشب ، آماده نمی شود . اکنون ، ما می مانیم و خستگی بسیار و نبود جا و امکانات برای استراحت و مانایی شبانه . آقای باقری که این اوضاع آشفته ی ما را می بیند ، از ما ، فراخوانی می کند که شب را در خانه ی او به بامدادان برسانیم . این فراخوانی بدون ریا و دلنشین آقای باقری ، ما را بیش از پیش ، مجذوب وی می کند . فراخوانی او را مشتاقانه می پذیریم و هم راه وی به سمت خانه به راه می افتیم . خانه ی آقای باقری در روستایی به نام کُران در اطراف پارسان ، قرار دارد ؛ روستایی که با داشتن 3 حافظ کلّ قرآن به روستای قرآنی ، نامدار گشته است . هنگامی که به خانه ی آقای باقری می رسیم با پیشواز جانانه ی خانــواده ی وی ، رو به رو گشته و همه ی امکانات از جمله شام ، رخت خواب ، گرمابه ، سرویس بهداشتی ، بـــخاری و جز آن ها را برای بهره گیری ، فراهم می بینیم . یادآوری یک مطلب در این جا ، ضروری است و آن ، این که از خداوند ، ســـپاسگزارم که تا کنون ، در همه ی سفرهایم ، انسان هایی را پیش روی من و گروه ، قرار داده که همگی ، پاک ، مهمان نواز و شایان اعتماد بوده اند ؛ چه در یزد ، چه در زنگان ، چه در آذربایجان باختری و ایلام و اکنون در چهارمحال و بختیاری . به هر حال ، شب خوبی را در خانه ی آقای باقری به بامدادان می رسانیم . فردا بامدادان ، پس از تحویل خودرو از آقای باقری و گرفتن چند نگاره ی یادگاری با آقایان باقری و احمدی برای تکمیل بازدیدمان از روستای سرآقاسیّد به سمت شهر چلگرد ، باز می گردیم .

هنگامی به شهر چلگرد می رسیم که مینی بوس حامل مسافران سرآقاسیّد ، پر شده و تنها یک خودروی نیسان که حامل چند مسافر و دو عدد یخ چال فروشگاهی است ، راهی روستاست . به ناچار ، سوار شاخ نیسان شده و به سمت روستا ، حرکت می کنیم . ساعت حرکت ، 14 و 20 دقیقه است . خشونت راه خاکی ، مانند دیروز ، از همان آغاز راه ، نمایان می شود . راه ، پر از دست اندازها و پستی و بلندی های فراوان است . در راه با آغاز بارشی اندک ، راننده ی نیسان که آقای مهدی مهدوی ، یکی از جوان های خوب بختیاری است ، چادر نیسان را به روی بارها و مسافران کشیده تا آن ها را از گزند سرما و باران ، نگاه بدارد . در راه ، گورهایی ، دیده می شوند که با قراردادن تندیس هایی بر روی آن ها ، نمایان تر از دیگر کورها به چشم می آیند . به گفته ی مسافران هم راه ما ، ایـن ها ، گور بزرگان عشایر منطقه هستند که مورد ارج اهالی بوده اند . پس از پیمودن چند کیلومتر ، چادر را از روی نیسان بر می داریم ؛ زیرا باران ، بند آمده است . راه ، به راستی خشن شده و حقیقتاً ، خودرویی جز نیسان ، مینی بوس ، جیپ و مانند این ها ، توان پیمودن آن را ندارد . هر از چندگاهی ، نیسان ، لیز می خورد و ما ، افتادن در درّه و مرگ را در چند گامی خود می بینیم . گاهی در گِل های برآمده از باران انبوه دیشب که راه را به سختی ، لغزنده و هشدارآمیز کرده ، گیر می کند که مسافران با کوشش بسیار ، آن را از منجلاب گِل ، بیرون می آورند . مینی بوسی که زودتر از ما ، به راه افتاده است ، کمی جلوتر ، در گِل ، گیر کرده ؛ مسافران آن ، پیاده شده و مشغول هل دادن خودرو هستند . راننده و دیگرمسافران نیسان نیز به کمک آن ها می شتابند . نکته ی درخور دریافت ، این است که مسافران نیسان به هیچ عنوان به ما که مهمانان آن ها هستیم ، اجازه ی پیاده شدن از نیسان و کمک به مینی بوس یا حتّی خود نیسان برای بیرون آمدن آن ها از گِل ، نمی دهند . سرانجام با تکاپوی فراوان ، مینی بوس از گِل ، بیرون شده و ما نیز به راه خود ، ادامه می دهیم . لیزخوردن ها ، بالا و پایین رفتن ها و افتادن در چاله های ژرف ، همه و همه ، تجربه های نوینی را برای ما ، رقم می زنند . مسافران هم راه ، از من ، خواهش می کنند که این همه دردسرشان را در پیمودن راهی این چنین ، به مقامات بالا ، گزارش نمایم و من به نوبه ی خود و به عنوان یک هم میهن ، انجام این کار را به ایشان ، وعده می دهم .

نامه به وزیر راه و ترابری

به نام خدا

حضور ارجمند جناب آقای دکتر بهبهانی ، وزیر راه و ترابری

جناب آقای دکتر ، آیا می دانید روستای زیبای سرآقاسیّد در کدام منطقه ی ایران گرامی ما ، واقع ـشده است ؟ آیا می دانید شهر چلگرد و شهرستان کوه رنگ در کدام استان ، قرار دارند و آیا هرگز ، استان چهارمحال و بختیاری را می شناسید ؟

با درود ؛ ما ، گروهی هستیم به نام گروه ایرانگشت که کار اصلی مان ، آشنایی با نقاط دور و نزدیک این کشور زیبا در قالب صنعت گردشگری است . اردیبهشت امسال را در استان زیبای چهارمحال و بـختیاری گذراندیم : استان آبشارها و چشمه ها . یکی از جاهای موردبازدیدمان ، روســــــتای پلکانی سرآقاسیّد در نزدیکی شهر چلگرد واقع در شهرستان کوه رنگ بود . اگر به چشم خویش ، دشواری پیمایش راه دوساعت و ربعه ی چلگرد تا این روستا را نمی دیدیم و با جسم خود ، سختی سفر به این روستای گردشگری را حس نمی کردیم ، هیچ گاه ، باورمان نمی شد که مردمانی در این سرزمین ، زندگی می کنند که با این همه درد و رنج برای فراهم کردن نیازهای زندگی و یا انجام کارهای روزانه ی خویش ، مجبورند با سختی فراوان که شما جز با یک بار ، تنها یک بار سفر با نیسان ها یا مینی بوس هایی که به دشواری بسیار در این مسیر ، کار بردن مسافر و بار را انجام می دهند ، نمی توانید آن را درک کنید ، راه هشدارآمیز شهر تا روستا و بالعکس را میپیمایند . استان چهارمحال ، یکی از پرباران ترین استان های کشور است . بارانی که برای همگان ، نعمت است ، برای طی کنندگان این راه خاکی پرشیب ، باعث رنج و زحمت . روزی که ما به این راه ، پا گذاشتیم ، هوا ، بارانی و نامساعد بود . نیسان هایی که پر از مسافر بودند ، یک سره در گل و لای ، گیر کرده و چه بسیار که به دنیال لغزندگی راه ، منحرف می شدند و این ، تنها مهر خدا بود که آسیبی به هیچ یک از خودروها و مــسافران آن ها ، وارد نیامد . بارها ، مینی بوس حامل مسافران در راه می ماند و با کوشش مردم و با سختی بسیار ، از گل ، بیرون می آمد . مردم ، ملتمسانه از ما می خواستند که درد آن ها را به مقامات بالا ، منتقل نماییم . سرانجام ، راه حدوداً 25 کیلومتری را پس از 2 ساعت و ربع به نزدیکی روستا می رسانیم . در نزدیکی روستا ، یک خودروی لندرور به دنیال لغزندگی راه ، واژگون شده و چند نفر  ، زخمی گشته اند . آیا کسی هست که به فریاد این مردم برسد ؟ آقای وزیر ، ایران ما ، تنها در آزادراه تهران ـ شمال یا تهران ـ پردیس ، کوتاه نمی شود . چهارمحال و بختیاری ، شهر چلگرد و روستای سرآقاسیّد نیز جزئی از همین خاک ارزشمندند . آقای وزیر ، این مردم که ولی نعمتان شما هستند به یاری تان ، نیاز دارند و بر شما ، لازم و واجب است که به درد آن ها ، رسیدگی فرمایید . ما ، تنها وظیفه ی مان را که گوشزدکردن بود ، انجام دادیم . باشد که نتیجه مند شود .

علی رضا هاشمی ؛ مدیر گروه ایرانگشت

پیمودن راه ، آن اندازه دشوار است که از خدا می خواهم که با سالم رساندن ما به روستای سرآقاسیّد ، زندگی دوباره را بهره ی مان فرماید . در پایان راه ، یکی از خودروهای جیپ ، به اصطلاح ، چپ کرده و چند تن از اهالی ، زخمی شده اند … سرانجام در ساعت 16 و 45 دقیقه به روستای زیبای سرآقاسیّد که هیچ چیزی کم تر از روستای زیبای ماسوله ندارد و بسیار دلنشین است ، می رسیم .

روستای سرآقاسیّد

  در همان آغاز ورودمان ، یکی از دختران روستایی که پریروز در راه بازگشتِ نابهنگام از راه سرآقاسیّد ، با او ، آشنا شده بودیم ، به پیشوازمان شتافت و ما را برای مانایی شبانه به خانه ی شان ، فراخواند . ما هم که هیچ جایی برای ماندن نداریم و کاملاً خسته و کوفته ایم ، فراخوانی او را پذیرفته و برای زدودن خستگی ، به خانه ی زیبا و روستایی آن ها می رویـــم . با ورود به خانه ی زیبای مهربانو ، با پذیرایی گرم خانواده ی دوست داشتنی وی ، رو به رو می شویم . پدر مهربان او ، حاج آقا ایادقلی موسوی ( دادور ) که بسیار شیرین ، سخن می گوید ، آغاز به سخن برای ما می کند . به گفته ی وی ، پیشوازاده آقاسیّدعیسی که مایه ی برکت و ناموری این روستای پلکانی اســت از فرزندان موســـــی کاظم اســـت و مردم ، به او ، همانند علی پسر موسی ، اعتقاد راسخ دارند . به گفته ی وی ، این منطقه ، پیش ترها ، منطقه ی کافران و بت پرستان بوده که آقاسیّدعیسی با آن ها به جنگ پرداخته ، شکست شان داده و سپس روستای تازه ای را ساخته است . کار اصلی مردم روستا ، کشاورزی ( گندم ، جو و یونجه ) و دام داری ( بز ) است . حدود 500 تا 600 خانوار نیز در روستا ؛ زندگی می کنند . این روستا ، مانند بیش تر روستاهای ایران ، دارای شورای ده است . نکته ی جالب دریافت ، این که همه ی اهالی این روستا ، به اصطلاح از سادات موســــــوی می باشند . پس از زدودن خستگی و پایان سخنان شیرین حاج آقاموسوی ، برای دیدار از پیشوازاده به آن جا می رویم .

روستای سرآقاسیّد

ایادقلی دادور و من

  پیشوازاده ، در دل روستا ، واقع شده و محیط آن ، دلچـسب و زیباست . ضریح آن در سال 1385 به کوشش اداره ی اوقاف استان ، نصب شده است . نام سرپرست پیشوازاده ، آقای سیّد غلام رضا موسوی ( دادور ) است که پسر وی ، از ما با چای ، پذیرایی می کند .

روستای سرآقاسیّد

روستای سرآقاسیّد

  پس از زدودن خـــــستگی ، نوشیدن چای و نگاره و فیلم برداری ، به خانه ی آقای موسوی باز می گردیم تا شب را بی خبر از یورش کنه ها به بامداد برسانیم .

روستای سرآقاسیّد

  شب را به سختی و بی پناه از گزش کنه ها به بامداد می رسانیم و بامداد زود از خواب بر می خیزیم . امروز ، بیست و هشتم اردیبهشت است . همان خودروی نیسانی که ما را به روستا رسانده ، در پایین روستا ، منتظر ماست . پس از خرید مقداری خوراکی ، سوار نیسان شــــده و این بار از جای بازتری که برخورداریم ، بهره می بریم . در راه بازگشت ، باز هم ، صحنه های لیزخوردن مینی بوس و نیسان ها ، گیرکردن آن ها در گِل ، فشاری که مردم برای بیرون آوردن شان از گِل ، به خود ، وارد می کنند و درد و رنج اهالی ، بازپخش می شوند . من از همه ی آن ها ، فیلم می گیرم تا در قالب یک سی دی هم راه با نامه برای وزیر راه و ترابری ، درد مردم را بفرستم .

درباره ی اشکان هاشمی

اشکان هاشمی هستم ملقّب به مرد همیشه در سفر ؛ زاده ی 6 اردیبهشت 1362 ؛ دل داده ی ایران و تاریخ و طبیعت بی مانندش . سفر رو به صورت رسمی و ثبت شده از 14 اردیبهشت 1385 با سفری دلچسب به استان آذرآبادگان باختری ، آغاز کردم

مطلب پیشنهادی

تهران ؛

تهران ؛

تهران ؛ تهران ؛ دل ایران ؛ پایتخت دوست داشتنی ولی شلوغ ایران ؛ بزرگ …

یک دیدگاه

  1. یادش خوش???

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.