منطقه ی کردستان را بسیار دوست دارم . یادم هست که برای نخستین بار در سال 1384 بود که میخواستم بدین منطقه بروم ؛ همگان مرا از رفتن بدان جا بر حذر میداشتند . یکی ، مرا از خوی وحشی کُردها میترساند و دیگری از نبودن غذا و بنزین ؛ ولی من ، راهی کردستان شدم و بهشتی را دیدم با مردمانی بسیار بسیار مهربان و دوست داشتنی و طبیعتی شگرف که چشم را خیره ی خویش میساخت . در آن سال ، پس ازیک هفته ماندن در کردستان و گشت و گذار در جای جای این استان ، هنگامی که زمان برگشتم ، فرارسید ، خانواده ی میزبان با گریه از من میخواستند که برنگردم و باز هم پیش شان بمانم ؛ چرا که دل باخته ی مهمان بودند و اعتقاد داشتند که با رفتن مهمان ، برکت خانه ی شان ، کم میشود . این ، نخستین آشنایی و دیدار من با کردها و کردستان زیبا بود که آغازی شد بر سفرهای آینده به این بریده ی بهشتی .
این بار با وحید ، رهسپار کردستان میشویم . از همدان به سوی قروه میرویم تا از آبشار قروه ، دیدن کنیم .
1 )) آبشار قروه
این آبشار را با نام آبشار سنگین آباد هم میشناسند . برای دسترسی بدین آبشار از شهر قروه به روستای قلعه و سپس به روستای سنگین آباد میرویم . از این روستا تا جایی که میتوان با خودرو پیمود ، راهیست سنگلاخی و خاکی در حدود سه کیلومتر . پس از نگه داشتن خودرو در کم تر از 10 دقیقه با یک پیاده روی سبک ، میتوان به آبشار رسید .
طبیعت آبشار و اطراف آن ، بسیار زیبا و دست نخورده است .
وحید در حال بالا رفتن از دیواره ی سنگی آبشار
آبشار را که میبینیم به سمت سنندج زیبا به راه میافتیم تا امشب را در این شهر دوست داشتنی بمانیم . یک اتاق آرام و کوچک در شهر سنندج ، ما را در خود میپذیرد . این ، همان اتاقیست که پارسال نیز در سفر به کردستان ، پذیرای من و دوستان بود . فردا ، پس از برخاستن از خواب به سمت بازار سنندج میرویم .
2 )) بازار سنندج
جای مانایی شبانه ی مان ، در خیابان مرکزی شهر به نام انقلاب ، واقع شده ؛ همان خیابانی که بازار را نیز در نزدیکی خویش به حضور پذیرفته است . تصمیم میگیریم ناشتایی را در یک مغازه ی کوچک در ورودی بازار بخوریم : املت با پیاز و چای . خیلی میچسبد . سپس به بازارگردی میپردازیم .
بازار سنندج نیز همانند بازارهای دیگر جاهای ایران ، پر از رنگ و زیباییست ؛ تفاوت چشمگیر این بازار ، فعّالیّت عادی آن در روز عزای شیعه است . اهل تسنّن به جز درباره ی محمّد ، اعتقادی به مراسم عزاداری و بستن بازارها برای دیگر بزرگان مذهبی ندارند .
شور حاکم بر بازار ، وصف ناشدنیست . رنگارنگی میوه های خوش مزّه و خوش بو ، ما را برای برداشتن نگاره های شیرین به سوی خویش ، فرامیخواند . در سویی دیگر ، میتوان به دیدن عکس های بزرگانی نشست ؛ از جمله شهرام ناظری و چگوارا . پارچه های رنگین که برای دوخت لباس های شاد کردی زنانه به کار میروند هم در جای جای بازار سنندج ، آویزان هستند .
در گوشه ای دیگر ، مسجد میرزاعبدالله وزیر مشهور به تکیه ی شیخ عبدالله خالشی و در جایی دیگر ، بازارچه ی فریدونی ، قرار دارد .
در حال گشت در بازار به یک مغازه ی عتیقه فروشی برمیخوریم . یک مرد کرد مهربان در مغازه است . پس از دیدن اجناس قدیمی چشم نواز ، به اسکناس های دوره ی پهلوی ، خیره میمانم . دوره ای که ایران در حال گذار از مرحله ی پیش رفت به مرحله ی پساپیش رفت بود . این اسکناس ها را دوست دارم و آن ها را بخش مهمّی از تاریخ این کشور میدانم ؛ در نتیجه چند برگی از آن ها میخرم .
پس از بازارگردی جانانه و خریدن سوغاتی و یادگاری از بازار دلبر سنندج ، به سمت منطقه ی هورامان یا اورامانات به راه میفتیم . راهی دراز را در پیش رو داریم تا به روستای دورافتاده ی دیوزناو برسیم . از سنندج به سمت سروآباد میرویم . در میانه های راه از آن جا که وقت ناهار هم فرارسیده با دیدن تابلوی کباب ماهی به پایین راه میرویم تا دل را از عزای گرسنگی به درآوریم . کباب ماهی خوش مزه ای را در کنار رود خروشانی میخوریم و سپس به پیگیری راه میپردازیم . حدود 20 کیلومتر پس از روستای نگل که به قرآن تاریخی اش ، نامدار است و در سال 91 از آن ، بازدید داشته ام ، یک سه راهیست در سمت چپ تان که از راه اصلی ، جدا میشود و شما را به سوی روستای دیوزناو در منطقه ی گسترده ی اورامانات میبرد . از روستاهای چندی ، باید بگذریم تا سرانجام به یک راه شوسه با روکشی از خاک برسیم . این راه در حال بهسازی است . این منطقه ، پر است از روستاهای کوچک و بزرگ که قدیمی و زیبا هم هستند . اندکی پس از روستای کانی حسین بک ، به یک سه راهی میرسیم که باید وارد راه سمت راست شویم که این راه نیز خاکی است . این راه را مستقیم پی میگیریم تا به فراز درّه ای میرسیم که رودخانه ای خروشان به نام سیروان در میانه اش ، روان است و دو روستا در کنار رودخانه و در پایین درّه ، دیده میشوند . ما ، همینک بر فراز درّه و در بلندا ، قرار گرفته ایم . پس باید این راه را به سمت پایین برویم تا به روستای دیوزناو برسیم . نخستین روستا که بدان میرسیم ، جولان ده است و سپس تابلوی روستای دیوزناو ، رخ مینمایاند .
3 )) روستای دیوزناو
سرانجام و پس از گذر از راه های خاکی و آسفالته ی پرپیچ و خم در منطقه ای از منطقه ی بزرگ اورامانات به روستای دیوزناو میرسیم . نقطه ی صفر مرزی میان استان کردستان و استان کرمانشاهان . در دیوزناو با جواد رحمانی نیا ، قرار داریم ؛ دوست خوبی که از راه برگه ی ایستاگرام روستای دیوزناو ، او را یافته ام ؛ البتّه خط دهی تلفن هم راه و نت در روستای دیوزناو ، بسیار سخت و تقریبا نشدنیست .
وحید ( هم سفرم ) و جواد ( میزبان مان )
پس از لختی انتظار ، جواد میآید . با خودرو تا نزدیکی خانه ی جواد میرویم . جواد ، پس از از دست دادن پدر و مادرش به تنهایی در خانه ای کوچک در این روستا ، زندگی میکند . خواهران و برادرانش هم با ازدواج از روستا به شهرهای اطراف رفته اند .
دست نوشته های علاقه مندانه ی جواد درباره ی روستایش
جواد از دیوزناو ، این گونه برای مان میگوید :
دیوزناو ، روستایی است با حدود 200 خانوار که کار بیش تر مردم ، شیلات و دامداری است . یک مرکز بزرگ شیلات در ورودی دیوزناو ، ساخته شده است . دیوزناو از اطراف به روستاهای پالنگان و جولان ده و کوه های شاهو ، محدود میشود . دیوزناو ، دارای مدرسه تا پایان مقطع ابتدائی است . مسجد دیوزناو ، محمّد رسول الله ، نام دارد . ساکنان دیوزناو ، اهل تسنّن هستند و کرد زبان . آب روستا از چشمه های چندی که در روستا هستند و بسیار پرآبند ، فراهم میشود . برق نیز از سال 1372 به روستا آمده است . روستا هنوز گاز ندارد .
جواد ، دلیل نام گذاری دیوزناو را آب فراوان یا گردوی بسیار در منطقه میداند . هم چنین دلیل دیگری هم میآورد ؛ بازسازی روستا از نو : (( ده از نو == دیوزناو )) خویشاوندان ساکن روستا را اردلان ها و رحمانی نیاها و چند خانواده ی کوچک دیگر ، تشکیل میدهند . دهیار روستا ، آقای اردلان و هموندان شورا ، آقایان محمّدخان ، نصرالله و خیرالله میباشند ( جواد ، نام خانوادگی این سه تن را نمیگوید . ) ؛ جانوران وحشی از جمله گرگ ، خوک ، پلنگ ، شغال ، روباه ، خرگوش و کل و بز در اطراف روستا ، دیده شده اند . بنا بر ادّعای جواد ، این روستا ، هفت هزار سال کهنا دارد . دیوزناو ، خانه ی بهداشت هم دارد .
بخشی از طبیعت اطراف روستا
پس از گوش سپردن به سخنان جواد و زدودن خستگی راه آمده به گشت در روستا میپردازیم . در آغاز به سراغ گورستان روستا میرویم که در بیرون از روستاست . اطراف گورستان را با سنگ ، حصارچینی کرده اند . گورهای قدیمی تر ، تنها دارای یک یا چند تخته سنگ بزرگ و کوچک هستند و جدیدترها ، افزون بر آن تخته سنگ ها ، یک سنگ برافراشته ی حکّاکی شده هم دارند .
خانه های روستا از سنگ و چوب ، ساخته شده اند .
به مسجد روستا میرویم . مسجد با نمادهای اهل سنّت از جمله نام جانشینان چهارگانه ی محمّد یعنی ابوبکر ، عمر ، عثمان و علی ؛ آثار محمّد از جمله مهر ، شمشیر و تیر و کمان ؛ امّهات المؤمنین ؛ چهار پییشوای اهل سنّت ؛ خودآموز نماز ( به روش اهل تسنّن ) و مازلخ ( همان سجّاده ) ، آراسته شده است .
چشمه های پرآب روستا را هم میبینیم که در نزدیکی رودخانه ی سیروان ، از دل زمین ، بیرون جهیده اند .
شام را در خانه ی کوچک جواد در کنار او و دو گربه ی نازنینش ، میخوریم و هم خودمان ، حظ میبریم و هم آن ها را برای یک شب از تنهایی درمیآوریم .
برای خواب هم به اتاق جواد در شیلات میرویم . ساختمان های شیلات که به صورت جداگانه در اختیار اهالی روستا قرار گرفته ، هر یک به فرد یا کسانی ، وابسته اند . خانه ای که ما در آن میخوابیم ، برای عبدالرّحمان رحمانی نیا ( پدر جواد ) و ثریّا کریمی است و مزرعه ی شماره ی 38 ، نام گرفته است .
پانورامای روستا
این خانه به روش شگرفی بر فراز این صخره ، قرار گرفته
من در مسجد
من و بچه های روستا
در این سفر چندروزه به دنبال دژ هلوخان به مریوان رفتیم ؛ ولی هیچ کسی از وجود چنین دژی در مریوان ، آگاهی نداشت .