به رسم هرساله ، سفر زمستانی به شمال کشور را آغاز میکنم . یک سفر کوتاه دو روز و نیمه . در این سفر هم میهمان خانواده ی مرادی هستم که دیگر ، خانه ی زیبای روستایی شان را به یک اقامتگاه گردشگری بسیار دلچسب به نام گالش کولام مهروانی اجی و ابا ، تبدیل کرده اند . شب چهارشنبه را در خانه ی میثم مرادی میمانم و بامداد پنج شنبه به همراهی آقا اسماعیل و ارشیای نازنین به سوی دریاچه ی سقالکسار میرویم .
1 )) دریاچه ی سقالکسار
وارد راه فومن میشویم و سپس به راه شاخه ای آقاسیّدشریف میرویم . راه دریاچه از این جا با تابلوهایی چند ، مشخّص شده است . ورودی دریاچه برای هر خودرو ، مبلغ 30 هزار ریال است . به دریاچه که میرسیم . خودرو را نگه داشته و من و ارشیا ، قدم زنان دور دریاچه را میچرخیم . این دریاچه از گردآمدن آب باران و چشمه های روان جنگل اطراف در پشت یک آب بند خاکی ، شکل گرفته است . منظره ی دریاچه ، هنگامی زیباتر میشود که نم نم باران و هوای ابرآلود ، شما را در این چرخیدن بر گرد دریاچه ، هم راهی کنند .
کنار دریاچه و در یک نمای چشمنواز ، یک کلبه ی چوبی است با نمایی دلنواز از دریاچه به نام تلار . با ارشیا و آقا اسماعیل ، به کلبه میرویم و در حالی که دریاچه را به نظاره نشسته ایم ، نوشیدنی و کیک میخوریم .
سپس سوار بر خودرو هم دور دریاچه را میچرخیم و عکس و فیلم میگیرم .
ناهار را در راه برگشت در یک رستوران سنّتی میخوریم و به اقامتگاه گالش کولام در روستای کندلات بازمیگردیم .
همه ساله ، شب ها را هم در همین جا میخوابیدم ولی امسال دیگر فرق دارد ؛ چرا که این جا ، اقامتگاه شده و امشب هم دو خانواده را در خود ، جای داده است . در نتیجه برای خواب ، باز به خانه ی میثم در امام زاده هاشم میروم .
بامداد آدینه پس از خوردن ناشتایی با میثم به دیدار علی بشارتی میرویم .
2 )) کلبه ی علی عکّاس
علی بشارتی ، مرد میان سالی است که پس از پل سپیدرود و در راه روستای کندلات ، کلبه ی کوچکی دارد که پر از خرت و پرت است . او در گذشته های جوانی ، عکّاسی میکرده ؛ به گفته ی خودش ، عکّاسی را نزد ارمنی ها در تهران ، فراگرفته است . در کلبه ی وی ، میتوان همه چیز یافت : عکس هایی از سردمداران حکومت : از سیّدروح الله خمینی تا محمّدعلی رجائی ؛ سگک کمربند ؛ دوربین های قدیمی عکّاسی ؛ رادیوهای جیبی قدیمی ؛ تلویزیون کوچک ؛ بخاری هیزمی ؛ تسبیح های گوناگون و جز آن ها .
خانه ی کوچک وی ، توسّط دو سگ ، نگهبانی میشود ؛ وی در محوّطه ی اطراف خانه اش به کشت سبزیجات میپردازد تا برای بهره گیری خودش ، برداشت کند .
رنج سال های گذشته و نزدیک در چهره ی تکیده ی وی ، مشخّص است .
ناهار را در اقامتگاه هستم و پس از ناهار ، شمال امسالم را نیز به خدا میسپارم .
من ، ارشیا ، معصومه بانو و اجی