هنگامی که ساعت کوکی کوچکم ، سر ساعت 5 بامداد شنبه 12 فروردین ماه به صدا درآمده و با زنگ خود ، مرا بیدار می کند ، در حالی که از سفر دیروز به رودخانه ی حاجی عرب ، حسابی خسته هستم ، وسوسه ی اهریمنی به سراغم می آید که بی خیال آبشار بشو و به ادامه ی خواب شیرینت برس ! امّا اراده ای قوی که در درازای این سال ها ، همیشه همراهم بوده است ، از خواب بی خیالم ساخته و بیدارم میکند . پس از این که حاضر می شوم ، درون خودرو ، منتظر محمّد و احمد می مانم تا برسند ؛ محمّد کوچک تبار از بچه های پایه ی سفر ، بامرام و بسیار خوش مسافرت و احمد حرزاده از بچه های جدید گروه ایرانگشت که هر دوی شان در سفر دیروز نیز همراهم بوده اند . ساعت ، حدود 6 و ده قیقه است که با رسیدن بچه ها برای خوردن ناشتایی به سمت مغازه ی عدسی در بولوار خرّم شهر می رویم . ناشتایی را که می خوریم ، ساعت 6 و سی دقیقه ، قزوین را به سمت تهران ، ترک می کنیم . با ورود به شهر تهران و دیدن چهره ی خلوت و آرام این شهر ، بسیار خوش حال می شویم که توانسته ایم در روز و ساعاتی ساکت ، تهران را به دید بنشینیم . تهران به دنبال بیرون رفتن تهرانیان به سمت دورترین و نزدیک ترین نقاط کشور برای گذراندن تعطیلات نوروزی ، بسیار دلنشین و آرام شده است . به سمت منطقه ی دربند می رویم و پس از نگه داشتن خودرو و برداشتن وسایل لازم ، در ساعت 8 و سی دقیقه ی بامداد ، کوهنوردی را می آغازیم . راه دربند ، هیجان و شور همیشگی را ندارد و کاملاً مشخّص است که این تهران با تهران در روزهای دیگر ، کاملاً متفاوت است . جویبار کوچکی از آب باران در میانه ی کوچه باغ های دربند ، روان است و رودخانه ی دربند نیز چون همیشه در حال جوش و خروش است . در راه ، تابلوهای راهنمای چندی ، نصب شده اند که راه درست دسترسی به آبشار دوقلو ، پناهگاه شیرپلا ، توچال ، آبشار پسنگ و پیشوازاده ابراهیم را نشان مان می دهند . از کنار آبشار پسنگ هم می گذریم ؛ این آبشار ، چند ماهی پیش تر ، مورد بازدید ایرانگشت قرار گرفته بود . راه ، پس از آبشار پسنگ با خلوتی مغازه ها و خانه ها ، رو به رو می شود ؛ چون کوهستانی تر و سخت گذرتر می گردد و ساخت و ساز در آن ، کم تر است ؛ امّا راهی است کاملاً مشخّص که ضمن مشخّص بودن از تابلوهای راهنما و داده های کوهنوردان گذری نیز می توان بهره برد . آن اندازه راه را پی می گیریم و از پستی ها و بلندی های بسیاری می گذریم تا به نقطه ی آخر پستی و بلندی های عادی یک کوهستان می رسیم و از این جاست که راهی متفاوت ، آغاز می شود ؛ راهی که با بهره گیری از طناب و کمک میله های نصب شده در راه ، باید آن را پیمود . در جای جای این راه ، تابلوهای هشدار ، نصب شده تا کوهنوردان و گردشگران را از خطرات ناشی از افتادن ، آگاه سازند . راه از این جا با طناب های کلفت و میله های بسیارمحکمی که در دو سوی راه ، نصب شده اند ، مشخّص می گردد . تا آن جا که میشده ، کوشش در آسان سازی سختی های راه شده است و با ایجاد پلّکان های سنگی و فلزّی ، گذرگاهی ، ساخته شده است که بسیار هیجان انگیز و دلهره آور است . البتّه ، ما ، ایرانگشتی ها که به این گونه سختی ها ، عادت و فراتر از آن به این گونه سختی ها ، دل بسته ایم ولی با دیدن بانوان جوان و میان سالی که با پشت کار ستودنی و زیبای خود ، این راه دهشتناک را میپیمایند و کوچک ترین ترسی به دل راه نمی دهند ، جرأت مان ، دوچندان می شود . در این راه با آبشارهایی چند و کوچک و بزرگ و زیبای بسیاری نیز رو به رو می شویم که هر کدام در جای خود ، فوق العاده است .
از روی دو سه تا پل فلزّی دوست داشتنی هم که بر روی رودخانه های کوچک و بزرگ روان در راه ، بسته شده اند ، می گذریم . هر چه که به بلندی های بالاتر می رسیم ، هوا ، سردتر و راه به دنبال بارش برف قدیمی ، لیزتر می شود تا آن جا که در برخی مناطق ، مجبوریم تنها با کمک طناب های تعبیه شده از راه ، بالا برویم تا بر روی برف ، لیز نخوریم . . .
و سرانجام پس از سه ساعت و نیم کوهنوردی پرهیجان به آبشاری می رسیم بلند و بزرگ به نام آبشار دوقلو . آبشاری که با پاره سنگی بزرگ به دو نیم ، بخش شده و به همین علّت ، دوقلو ، نام گرفته است . آبشار دوقلو ، به راستی زیباست . در اطراف آبشار ، قهوه خانه و مرکز کمک رسانی نیز قرار گرفته است .
خدایی ، این آبشار زیبا ، ارزش 3 ساعت و نیم کوهنوردی را دارد . آبشار دوقلو در بلندای 2662 متری از رویه ی دریا ، قرار گرفته است ؛ بلندایی که از آن ، به اسانی ، همه ی تهران را می توان به دید نشست .
بلندای آبشار به حدود 30متر می رسد .
علیرضا خیلی قشنگ توصیف کرده و هیچ جای خالی نذاشته تا ما هم ابراز وجود کنیم.
با وجود خستگی که از سفر قبلی واسمون باقی مونده بود بچه ها تونستن خیلی عالی و پر انرژی مسیر ادامه بدن و به مقصد برسن.
جای دوستانی که نبودن واقعا خالی مخصوصا مهدی ریاضی.
سایت خیلی جالبی دارین و این مطلبتونم خیلی زیبا بود و جا داره به همتون خسته نباشیدی بگم.
زندگی یعنی سفر
و سفر بیشترش یعنی رنج
اگر به دنبال شادمانی و خوشی دائمی هستید
آن را در مقصد جستجو کنید
مقصدی در انتهای راه
اگر فراهم کرده باشیم
نامش بهشت
عجب جای قشنگی بوده….علیرضا جان ازت ممنونم که با گذاشتن عکسا روی سایت باعث این شدی که حسرت بخورم…
اگه یه روز دیر تر بود منم میومدم… حیییییییییییییییییییییییییییف