5شنبه بیست و هشتم فروردین ماه با فراخوانی دوست خوبم ، آقا یوسف و با همراهی مادر عزیزش به سمت روستای کلیشم در استان گیلان که روستای نیاکانی یوسف هست ، به راه میافتیم . پس از دو ساعت و نیم پیمودن راه به روستای کلیشم میرسیم . بخش عمده ی راه که از لوشان ، آغاز میشود تا خود روستا ، بسیار نامناسب است . هنگامی که به روستا میرسیم ، در آغاز به گورستان روستا میرویم ؛ جایی که بسیاری از جان باختگان زمین لرزه ی سخت سال 1369 در آن ، آرمیده اند . یوسف نیز از دست دادگانی را در دل خاک این جا ، به امانت سپرده است . برای شادی روح آها بر سر گورهای شان ، حاضر شده و دعا مینماییم . سپس به خانه ی پدری یوسف میرویم که خانه ایست بسیار دوست داشتنی .
خانه ی یوسف
پس از تمیزکردن خانه و چیدن وسایل مان ، من و یوسف به سمت دریاچه ی زیبای خلشکو به راه میافتیم . این دریاچه در فاصله ی نه چندان دوری از روستا ، قرار گرفته ، گستردگی چندانی ندارد ولی دشت ها و کوه های اطراف آن ، بسیار چشمنواز و دلربا هستند .
دریاچه ی خلشکو
شب در خانه هستیم و پس از خوردن شام ، میخوابیم . فردا بامدادان از خواب برمیخیزیم و پس از خوردن ناشتایی به گشت در روستا میپردازیم . روستایی که هنوز در جای جای آن ، آثار زخم زمین لرزه ی سخت سال 69 ، دیده میشود .
بخشی از ویرانی های زمین لرزه
در آغاز به سراغ چشمه ای میرویم که اهالی ، آن را پاک میشمارند و بر روی آن ، سازه ای زیارتگاهی ساخته اند و سپس به خانه ی یکی از آشنایان یوسف میرویم ؛ اگرچه او نیست ولی تا میتوانیم با برّه های کوچولوی او که در کنار خانه ، سرگرم بازی هستند ، نگاره میگیریم .
من و برّه کوچولو
یوسف و برّه کوچولو
با سر رسیدن آقامرتضی ، از دیگر دوستان یوسف ، تصمیم میگیریم با موتورسیکلت او به منطقه ی تورار برویم ؛ تورار ، منطقه ایست تاریخی و طبیعی که فاصله ی زیادی با روستا دارد . سوار بر موتور و پس از پشت سر گذاشتن سربالایی های بسیار و هم چنین تلّی از برف به پیشوازاده ای کهن میرسیم که به پیشوازاده تورار ، نامدار است . پیشوازاده ای که مشخّص است بر روی سازه ای کهن تر ، ساخته شده ولی خودش ، شکل و شمایل صفوی دارد . درون آن ، فاقد هر گونه سنگ گور یا نشانه ی دیگریست . یک گنبد سنگی زیبا بر بام آن ، خودنمایی میکند که با چند پلّه ی بلند و کوتاه ، میتوان بدان دست یافت .
پیشوازاده تورار
یوسف و مرتضی ، در کنار گنبد پیشوازاده
پس از نگاره برداری ، راه برگشت را پیش میگیریم ؛ راهی که هم اینک به سرپایینی های تندی ، دگرگون شده است . هنگامی که به روستا میرسیم با راهنمایی یوسف به آبگیر کوچکی میرویم که اهالی بدان الیوار میگویند . آبگیری که هم زمان با ورود ما ، با صدای وغ وغ قورباغه ها از ما ، پذیرایی میشود . آبگیر بزرگی نیست و با چند جویبار و چشمه ، آب آن ، تأمین میشود .
آبگیر الیوار
برای صرف ناهار به سمت خانه میرویم و دست پخت خوش مزه ی مادر یوسف که با تره و تخم مرغ ، درست شده بود و فروک تره ، نام داشت ، میخوریم . پس از ساعتی استراحت به سمت کاسپین بازمیگردیم .
تا حالا دقت کردین چرا بره ها تو عکس بزغاله افتادن ؟