از هر کس از اهالی شوش ، نشانی آرامگاه دعبل را بپرسید ، نشان تان خواهد داد . آرامگاه زیبا و متفاوت دعبل در کنار بازارچه ی اصلی شهر ، قرار گرفته است .
از یک سردر آجری که بر بالای آن ، نوشته شده : (( مرقد شاعر اهل بیت ، دعبل بن الخزاعی )) و سازه ای نوبنیاد است ، وارد محوّطه ی حیاط آرامگاه می شوم .
وارد حیاط بزرگی می شوم که سمت چپ آن ، ورودی اصلی آرامگاه است . یک ورودی زیبا به شکل یک نیم بیضی که مناره ای گیرا بر بالای آن ، قرار گرفته است . مناره به حالت مخروطی است که از پایین به بالا ، نازک تر می شود و به رنگ آبی روشن است . بر بالای در کوچکی که از آن ، باید وارد آرامگاه شد ، نوشته است :
مرقد امام زاده عبدالله بن علی و دعبل خزاعی
زندگی نامه ی دعبل خزاعی :
زادروز = 148 کوچی ماهی ، کوفه ؛ کشته شدن : 246 کوچی ماهی ، شوش . وی در خانواده ای ادیب که سرشت آن ، مهر خاندان محمّد و فداکاری در راه خدا بود و نسلی که سال ها ، کشتگان بسیاری را در راه اسلام داد ، زاده شد . دعبل در آغاز نوجوانی ، سرودن را آغاز نمود و از آغاز جوانی از سرایش به عنوان سلاحی آتشین در خدمت خاندان محمّد ، بهره برد . دعبل ، همواره زندگی خود را وقف خدمت به اسلام و پشتیبانی از خاندان محمّد با شمشیر سرایش و ادب به هماوردی با دشمنان آن ها رفته و در این راه از هیچ کوششی ، دریغ نمی نمود . موسی پسر جعفر ، رضا و جواد را درک کرد و به خدمت این سه تن رسید . این سراینده ی کشته شده ، افزون بر سرایش ، راوی حدیث نیز بوده است . راوی حدیث بودن وی در کتاب الغدیر امینی ، یادآوری شده است . درباره ی دانشمندبودن این سراینده ، ده ها تن از ادیبان و دانشمندان ، روایت هایی داشته اند : در کتاب تأسیس الشّیعه ، وی را چنین توصیف نموده اند : « دعبل ، یکی از بزرگان ، دانشمندان ، سخندانان ، ادیبان و تاریخ شناسان به شمار میآید که در زبان شناسی ، روانی و تاریخ اعراب ، دست بلندی داشته است . » این سراینده و دانشمند کشته شده ، در زندگی خود ، گردآوری هایی نیز داشته است . دعبل ، پس از سال ها سرایش سروده در ستایش خاندان محمّد و گذر از شهرها و سرزمین های گوناگون و پشتیبانی از تشیّع به وسیله ی سروده ، سرانجام با ورود رضا به شهر طوس به خدمت وی رسید تا قصیده ی مدارس آیات را برای وی بخواند . لازم به یادآوری است قصیده ی مدارس آیات از بهترین گونه ی ستایش هاست که درباره ی رفتارهای امویان و عبّاسیان با خاندان محمّد ، سروده شده بود . هنگامی که دعبل به نزد رضا در خراسان ، آمد ، وی به او گفت : « مرحبا بک یا دعبل ، مرحبا بناصرنا بیده و لسانه » ( ای دعبل ؛ خوش آمدی ! ای کسی که با دست و زبانش ، یار و یاور ماست ؛ خوش آمدی ! ) رضا گفت : « أحبّ أن تنشدنی شعرا » ( دوست دارم برای من ، سروده ای بخوانی ! ) دعبل گفت : « ای فرزند پیامبر خدا ؛ درباره ی شما ، خاندان پیامبر ، قصیده ای سروده ام که سوگند یاد کرده ام پیش از خواندن بر شما ، برای دیگری نخوانم و خوش دارم بشنوید ! » رضا گفت : « بخوان دعبل ! » و او ، آغاز به خواندن کرد و رضا به سختی ، زیر تأثیر قرار گرفت و بسیار گریست . دعبل در این قصیده در دو بیت از امام زمان ، نام برد . رضا گفت : « یا خزاعی ، نطق روح القدس علی لسانک بهذین البیتین . » ( ای خزاعی ، جبرئیل ، این دو بیت را بر زبانت ، روان ساخت . ) و در پایان ، رضا گفت : « ای دعبل ، خداوند ، تو را در روز رستاخیز در پناه قرار می دهد . » رضا ، جبّه ( عبا ) و انگشتر عقیق خود را به دعبل ، پیشکشی داد . پس از مدّتی ، دعبل ، توس را به سوی کوفه ، رها کرد . به شهر قم که رسید ، مردم مؤمن این شهر که از هستی پیراهن رضا ، آگاه شده بودند ، آن پیراهن را با خواهش و با پافشاری بسیار از دعبل گرفتند ، آن را پاره پاره کردند و در پایان ، آستینی از آن پیراهن به دعبل رسید . پس از رسیدن به کوفه ، مدّتی ، وی در عراق ماند ؛ سپس به خوزستان ، روانه شد و در روستای الطّیّب که از دنباله های شوش دانیال بود ، ماند . مالک پسر الطّوق ، فرماندار متوکّل ، دستور به کشتن دعبل داد و کسی ، دعبل را با نیزه ای زهرآلود در سنّ 98 سالگی و در یکی از روستاهای اطراف شوش کشت . عبّاسیان ، جان دعبل را گرفتند . خانواده ی وی ، پس از کشته شدن او ، پیکر او را به شوش برده و در جای کنونی به خاک سپردند و بر پایه ی وصیّت وی ، آستین پیراهن رضا را در کفنش گذاشتند . پیکر این سراینده را در کنار آرامگاه پیشوازاده عبدالله پسر علی به خاک سپردند . این آرامگاه ، بنا به دستور خامنه ای و توسّط وزارت مسکن و شهرسازی در سال 1369 ، بازسازی شد و مراحل ساختش در سال 1383 به پایان رسید و تحویل سازمان اوقاف و کارهای نیک گردید .
نوشته های این سراینده ی کشته شده : الواحده فی مثالب العرب و مناقبها ؛ وصایا الملوک ؛ طبقات الشّعرا ؛ دیوان سروده های دعبل خزاعی .
یک ضریح بزرگ طلایی ـ نقره ای ، آرامگاه دعبل و پیشوازاده عبدالله را در بر گرفته است .
فرازی از قصیده ی مدارس آیات ، سروده ی دعبل خزاعی :
مدارس آیات خلّت من تلاوه / و منزل وحی مقفّز العرضات
جایگاه های آموزش نشانه های قرآن از خواندن آن ، تهی شد و خانه های پیامبری و وحی به ویرانی گرایید .
لآل رسول الله بالضّیف من منی / و بالبیت و التّعریف و الجمرات
خانه هایی وابسته به فرزندان پیامبر خدا در ضیف منی ، رکن ، عرفات و در صفا و مروه .
دیار لعبد الله بالضّیف من منی / و للسّیّد الدّاعی الی الصّلوات
خانه هایی وابسته در ضیف منی و وابسته به سروری که به نماز ، فرامیخواند .
دیار علی و الحسین و جعفر / و حمزه و السّجّاد ذی الثّفنات
خانه های وابسته به علی ، جعفر و سجّاد که پیشانی او از سختی سجده ، پینه بسته بود .
دیارٌ لعبد الله و الفضل صنوه / نجّی رسول الله فی الخلوات
خانه هایی وابسته به عبدالله و برادرش ، فضل که هم راز پیامبر خدا بود در خلوت ها .
و سبطی رسول الله و ابنی وصیّه / و وارث علم الله و الحسنات
و دو نوه ی پیامبر خدا و فرزندان وصیّش و وارث دانش خداوند و نیکی ها .
منازل وحی الله ینزل بینها / علی احمد المذکور فی السّورات
خانه هایی که وحی خداوند در آن ها ، فرستاده می شد بر احمدی که در سوره های قرآن از آن ، یاد شده است .
منازل قوم یهتدی بهدیهم / فتو من منهم زلّه العثرات
خانه های گروهی که راه جسته می شود به راهنمایی ایشان و پناهدار می شود از ایشان لغزش افتادن
منازل کانت للصّلوه و للتّقی / و للصّوم و التّطهیر و الحسنات
خانه هایی که جایگاه نماز و پرهیزکاری بود و جایگاه روزه ، پاکیزگی و نیکی ها بود .
منازل لا تیم یحلّ بربعها / و لا ابن ضحّاک هاتک الحرمات
خانه هایی که نه ابوبکر در آن ها ، فرود می آید و نه فرزند ضحّاک ( عمر ) که حرمت شکن بود .
دیار عناها جور کلّ مثابه / و لم تعف للایّام و السّنوات
سراهایی که ویران از ستم دشمنان است ؛ نه از گذشت روزگاران .
قفا نسئل الدّار الّتی خف اهلها / متی عهدها بالصّوم و الصّلوات
بایست تا از خانه های بی خداوند بپرسیم چندگاه است که روزگار نمازها و روزه های شان به سر آمده است ؟
و أین الولی شطّت بهم غربت النّوی / اُفائین فی الأقطار مفترقات
و آن ها که ناآشنایی و دوری از میهن ، پراکنده ی شان کرد ، کجا رفتند ؟
هم اهل میراث النّبی إذا إعتزّوا / و هم خیر سادات و خیر حمات
آن ها ، صاحب ارث پیغمبر بودند ؛ اگر نسب آن ها را بخواهی ، آن ها ، بهترین سروران و بهترین یاوران هستند .
إذا لم نناج الله فی صلواتنا / بأسمائهم لم یقبل الصّلوات
هرگاه ، ما ، خدا را نخوانیم در نمازهای مان به نام های ایشان ، نمازهای ما ، پذیرفته نمی شود .
مطاعیم فی الإعسار فی کلّ مشهد / لقدل شرفوا بالفضل و البرکات
آن ها ، بسیار صاحب بخشش بودند در سختی ها در هر جایی و ممتاز شدند به برتری و برکت ها .
و ماالنّاس إلّا غاصبٌ و مکذّب / و مضطعن ذو اضه و تراب
و دیگران ، دروغ پردازان ، کینه توزان و موجوداتی خوش آشیان بیش نبودند .
إذا ذکروا قتلی ببدر و خیبر / و یوم حنین اسبلوا العبرات
همان خاندانی که چون به یاد کشتگان بدر ، خیبر و حنین میافتادند ، می گریستند .
فکیف یحبّون النّبی و رهعله / و هم ترکوا احشائهم و غرات
چه گونه پیامبر و بستگانش را دوست دارند ؛ در حالی که درون شان ، آکنده از خشم است ؟
لقد لاینوه فی المقال و اضمروا / قلوبا علی الأحفاد منطوبات
آری ؛ در گفت و گو با پیامبر ، نرمی به خرج میدادند ؛ امّا دل های شان را که پر از کینه بود ، پنهان می کردند .
فإن لم تکن الّا بقربی محمّد / فهاشم اولی من هن و هنات
اگر جانشینی جز به خویشاوندی پیغمبر نباشد ، پس خاندان پسران هاشمی ، شایسته ترند از فرومایگان .
سقی الله قبرا بالمدینه غیثه / فقد حلّ فیه الأمن بالبرکات
پروردگار ، باران مهرش را بر گوری ببارد که در مدینه است و در آن گور ، پناه و برکت ها ، هم گام جای گرفته است .
نبی الهدی صلّی الله علیه ملیکه / و بلّغ عنّا روحه التّحفات
پیغمبر خدا که درود فرشتگان بر او باد و پیشکش های ما به جان او برسد .
و صلّی الله علیه ما درّ شارق / و لاحت نجوم اللّیل مبتدرات
درود خدا بر او تا هنگامی که خورشید ، پرتوافشانی می کند و آن هنگام که ستاره های شب ، یکی پس از دیگری ، پدیدار شوند .
افاطم لو خلّت الحسین مجدلا / و قد مات عطشانا بأرش فرات
دختر پیغمبر ، آیا گمان می کرد حسین را به خاک افتاده در حالی که تشنه لب ، کنار فرات جان سپرد ؟
إذا للطمت الحدّ فاطم عنده / و أجریت دمع العین فی الوجبات
آن گاه بر صورت خویش ، آسیب ها میزدی و اشک چشم بر گونه ها ، روانه می ساختی .
افاطم قومی یا ابنه الخیر فائدبی / نجوم سماوات بأرض فلات
ای فاطمه ، ای دختر بهترین انسان ها ؛ برخیز و نوحه سرایی کن بر ستاره های آسمان که در بیابان ها به خاک افتاده اند .
قبور بکوفان و اخبری بطیبه / و أخری بفخّ نالها صلوات
گورهایی در کوفه و گورهای گروهی دیگر در مدینه و آرامگاه آن دیگری در فخ که درود من ، نثار همه ی شان باد .
و أخری بأرض الجوزجان محلّها / و قبر بباخمری لدی الغربات
و گورهای دیگر در سرزمین گرگان و گوری در باخمری ، آن سرزمین دورافتاده …
و قبر ببغداد لنفس زکیّه / تضمنّها الرّحمان بلغرفات
گوری هم در بغداد است که از آن جا ، پاک و پیراسته موسی پسر جعفر است و در غرفات بهشت غرق در دریای مهر خدای مهرورز می باشد .
و قبر بطوس یا لها من مصیبه / الحّت علی الأحشاء بالزّفرات
و گوری در طوس است که چه بسیار دردها ، دیده است ؛ دردهایی که با فروبردن نفس ها ، دل ها را زخمی می کرد .
الی احشر حتّی یبعث الله قائما / یفربّج عنّا الغمّ و الکربات
و از این دردها ، ماندنی است تا برانگیزد خدا خیزنده را که از ما ، اندوه را بزداید .
علیّ بن موسی ارشد الله امره / و صلّی علیه أفضل الصّلوات
علی پسر موسی که خداوند ، کار او را استوار سازد و درود بفرستد بر او ، بهترین درودها .
فأمّا الممضّات الّتی لست بالغا / مبالغها منّی بکنه صفات
امّا دردهای جانگدازی که من از توصیف آن ها ، آن چنان که رخ داده ، ناتوانم .
و قبور ببطن النّهر من جنب کربلا / معرّسهم منها بشطّ فرات
جان های پاک جان باختگانی است که آرامگاه شان در دشت کربلا و به نزدیک شطّ فرات در میان دو رود است .
توفّو عطاشا بالفرات فلیتنی / تؤفیت فیهم قبل وقت وفات
الی الله اشکو لوعه عند ذکرهم / سقتنی بکأس التّکل و الفظعات
به درگاه خدا ، گلایه می کنم از سوز دلی که با یاد آن ها ، جام جانسوز اندوه را به کام من می ریزد .
خاف بأن اردارهم فتشوّقنی / مصارعهم بالجرع فالنّخلات
بیم آن دارم که آن ها را ببینم و سختی شوق آرامگاه شان ، مرا به بیابان ها و نخلستان ها بکشد .