قطب صنعت نسّاجی روستایی ??
روستای رویین ، جزء شهرستان اسفراین است و حدود ۴۰ کیلومتر با بجنورد ، مرکز استان ، فاصله دارد .
به رویین میرسم ؛ شب شده و سوز هوا ، بیش تر ?? . رویین ، یک روستای کوهستانی است که سرمایش ، بیش تر از جاهای دیگر است . سه بار با دهیار روستا ، تماس میگیرم ? ولی گوشی را برنمیدارد ☹️ . به ناچار دل به روستا میزنم تا ببینم آیا میتوانم دهیار را بیابم یا نه ؟ از نخستین کسی که میبینمش ، پی دهیار را میگیرم . او با شگفتی میگوید که دهیار ، این جا نیست ? . از او میخواهمبه من بینوای درراه مانده ? ، کمک کند . او ، مرا به سمت دفتر دهیاری ، راهنمایی میکند . به دفتر دهیاری میروم ؛ وای ، هموندان شورای روستا ، نشستی اداری دارند ? . با گرمی از من ، استقبال میکنند و میخواهند که بنشینم تا آقای رضائیان ( همو که من از او ، پی دهیار را گرفته بودم ) بیاید .
آقای رضائیان آمد و مرا به سراچه ( سوئیتی ) که دارد ، میبرد و آن جا را دربست در اختیار من قرار میدهد ? .
سرمای سودمند ❄️?❄️?
قطعا همه از سرما ، گریزان هستند ؛ آقای رضائیان ، بخاری گازی را روشن کرد و گفت که به زودی این جا را گرم خواهد کرد ?? .
از هم دیگر ، جدا شدیم و من کزیدم کنار بخاری تا گرمم شود ?♂ ولی بخاری بیچاره ، هر چه زور میزد ، نمیتوانست جز ده بیست سانتی متر اطراف خود را گرم کند . کف زمین هم بسیار سرد است . هر کاری میکنم نمیتوانم این سرما را تحمّل کنم ? . چاره ای نمی بینم جز این که به ماشینم ، یوتاب ، پناه ببرم ? . ساعت ، حدود ۲۰ است که لرزان لرزان به ماشین میروم ? . یوتاب را روشن کرده و از بخاری دلچسبش ، گرما میگیرم . به رادیو ، گوش میکنم ? و در همین حال به خواب میروم ? . ناگهان صدای ضربه زدن بر شیشه ی ماشین میآید . از خواب میپرم ? ؛ ساعت ، حدود ۱۰ شب است . آقایی است که از خواب من در ماشین به شگفتی آمده ? ؛ ماوقع را برایش ، شرح میدهم . از من میخواهد که به خانه ی وی بروم . میپذیرم . آقای گل محمّدی است ؛ کارمند شرکت ، از اهالی رویین که خانه ی اصلیش در اسفراین است . ورود به خانه ی وی و گرمای دلچسب آن جا ، جانی دوباره به من میدهد . سرمای سوزنده ی سراچه ی آقای رضائیان عزیز ، منجر میشود به گرمای دلچسب خانه ی آقای گل محمدی ?? .
با آقای گل محمّدی ، میگوییم و میشنویم . شام ، میوه و چای میخوریم و مینوشیم ?????? و شب گرمیرا میگذرانیم تا صبح زیبای رویین ? .
یک جهان مهر و مهارت
صبح میروم به دفتر دهیاری برای دیدار با آقای نمازی ، دهیار رویین . با دیدن جوانی هم سنّ و سال خودم ، خوش حال میشوم که جایگاه دهیاری را یک جوان در اختیار دارد ?♂ . پس از نوشیدن چایی ☕️ با آقای نمازی به گشت در روستا میرویم ?♂?♂ .
یک گرمابه ی تاریخی ؛ خانه های قدیمی زیبا ؛ استخر بزرگ پرورش ماهی ?? ؛ سرچشمه ی اصلی روستا ?? ؛ مسجدهای روستا ؛ رودخانه ؛ اقامتگاه بومگردی وصال
سپسبا دهیار به خانه ی خاله ی هنرمندش میرویم تا از ساخته های دستی رویین که باعث نامداری این روستا شده ، بازدید و خرید بکنم . با دیدن حوله ها ؛ چادر شب ها و سیم های ظرف شویی که هنرمندانه توسّط بانوی رویینی ، دوخته شده اند به وجد میآیم و کلّی خرید میکنم ?? .
از آقای نمازی ، خدانگهداری کرده و به اقامتگاه بومگردی میروم . با مسؤول اقامتگاه ، آقای وصالی ، پس از گشتی کوتاه در بومگردی به خانه ی پیرزن باصفائی میرویم تا ناهار بخوریم . وی ، یک دستگاه دستی دارد که با آن به دوختن حوله هایی نرم میپردازد . میگوید با همین دستگاه و بدون بودن مرد خانه ، خرجی خود و فرزندانش را درآورده و ازدواج شان را فراهم کرده است ?❤️??❤️??❤️? .
در دلم بر او ، درود فرستادم و علی رغم خرید از خاله ی آقای دهیار از او هم چند حوله میخرم . اینان ، آخرین نســل های ساخت دستی ایران هستند ? .
استانبولی بار گذاشته . میخوریم و او را نیز به خدا میسپاریم .
از رویین ، بیرون میروم ? .