از راه سولقان به سمت بالا ، یعنی به سمت پیشوازاده داوود می روم که با یک راه شاخه ای در سمت چپم ، رو به رو می شوم . این راه با تابلوی « سَنگان » ، « امام زاده عقیل » و « سه امام زاده ی دیگر » ، مشخّص شده است . وارد این راه پرپیچ و خم و سربالایی می شوم تا به یک شاخه ی خاکی در سمت راست خود می رسم که با تابلوی پیشوازاده عقیل ، مشخّص شده است . از آغاز این شاخه ی خاکی تا پیشوازاده ، 4 کیلومتر راه را می پیمایم . در میان راه به موضوع جالبی ، برخورد می کنم : به کارگران و مهندسان چینی که مشغول ساختن راه در این جا هستند ؛ حال چه راه و چه پروژه ای را انجام می دهند ، مشخّص نیست ؛ ولی نکته ی جالب ، آن است که چه گونه با آن که این همه از کارشناسان ، مهندسان و کارگران گرامی ایرانی ، بی کار هستند و در نتیجه ناامید و با گونه های فشارهای روانی ، رو به رو ، دولت مکرّم ما از چین ، افزون بر این همه واردات اجناس به اصطلاح بُنجُل ، دست به واردات مهندس و کارگر هم زده است ؟ آن هم کشور کمونیستی چین که افزون بر سه قطع نامه ای که در گذر 5 سال پیش ، علیه ایران در سازمان ملل به تصویب رسید و چین ، رأی مثبت بدان ها داد ، به تازگی در قطع نامه ی آژانس بین المللی انرژی اتمی نیز به گروه کشورهایی پیوست که رأی مثبت علیه ایران دادند و دولت نهم و دولت کودتا هماره سنگ این دو کشور دورو ( چین و روسیه ) را به سـینه می زنند . . .
پس از گذراندن راهی خاکی که اندکی از آن به سختی سنگلاخ است به پیشوازاده می رسم . وی از نوادگان سجّاد می باشد که در فضائی دلنشین به خاک سپرده شده است . سازه ی آرامگاه ، فاقد گنبد ، مناره و هرگونه آرایه های دیگر است . دو اتاق کوچک در کنار یک دیگر که یکی ، دربردانرده ی ضریح می باشد ، مجموع سازه ی پیشوازاده را تشکیل می دهند .
هنگام برگشت ، خودرو در چاله ای می افتد و همان جا ، گیر می کند . هر چه گاز می دهم ، اوضاع ، بد و بدتر می شود . به ناچار به تنها خانه ای که در آن جا ، واقع شده ، می روم و از جوانی که مشغول کار است ، کـمک می خواهم . او به کمکم می آید و با بیل ، رویه ی راه و چاله را هموار می کند و با هُل دادن شدید ، خودرو را رها می سازیم . با او ، دوست می شوم . نامش ، حامد است . شماره ی تلفن هم راهش را هم می گیرم ؛ ولی فراموش می کنم نام خانوادگی اش را بپرسم . به هر روی ، یک دوست تازه پیدا می کنم . سوار خودرو شده و به سمت تهران باز می گردم .
این عنوان را خودت روی خودت گذاشتی ؟ مرد همیشه در سفر ، آرزو داری که با این لقب بشناسنت ،، بنده خدا