روستایی دیگر در انتظار ما ، گردشگران است . روستایی در ژرفای دوردست الموت زیبا به نام روستای ویار . ویار در 58 کیلومتری شمال باختری شهر قزوین ، قرار دارد . برای رفتن به ویار ، باید به سوی رازمیان ، مرکز بخش الموت باختری رفت و سپس راه دژ لمبسر را پی گرفت . پس از پشت سر گذاشتن روستای هیر و گذراندن اندکی راه خاکی به روستای ویار خواهید رسید . این راه را در یک ساعت و نیم میپیماییم .
ویار ، روستاییست نزدیک به استان های مازندران و گیلان . خودشان ، لقب تاج الموت را بدان داده اند . راهی از ویار به سوی رحیم اباد رودسر میرود که فوق العاده دنج ، دست نخورده و زیباست . البتّه برای خودروهای سواری ، چندان مناسب نیست ؛ با این وجود ، من ، این راه را سال ها پیش و با فشار بسیار با خودروی سواری پژو 206 ، پیموده بودم .
در روستا با دهیار جوان و خوش تیپ ، آقای محمودی ، قرار دیدار داریم . پس از اندکی انتظار ، دهیار میرسد . با او به سوی جایگاه مقدّسی برای روستاییان میرویم ؛ جایگاهی که نمادی است از آرامگاه یکی از نوادگان پیشوای هفتم شیعه . ساختمان کوچکی که هیچ گوری در آن نیست .
دهیار به ما میگوید که ویار در راه ابریشم ، قرار داشته ؛ بنا بر این ، جایی بوده است برای استراحت و شب مانی کاروانیان و چهارپایان شان . نامش در گذشته های دور ، ویارک بوده که با گذشت زمان به نام کنونی ، دگرگون شده است . شوربختانه نه دهیار و نه هیچ یک از اهالی ، دلیل این نام را نمیدانند . حدود 40 خانوار ، ساکنان همیشگی این روستا هستند که کارهای شان ، کشاورزی ( گندم ؛ گردو ؛ گیلاس ؛ آلبالو ؛ فندق ؛ زغال اخته ) ، دام داری ، پرورش زنبور و پرورش ماهی میباشد .
روستاهای اطراف ویار ، بدین شرح هستند : از شمال = سپارده ؛ از جنوب = هیر ؛ از خاور = قسطین و فشک و از باختر = سنبل آباد .
گورستان روستا ، بزرگ است ؛ ولی خبری از سنگ گورهای کهن نیست ؛ مگر یکی دو سنگ با تاریخ شاهنشاهی . به گفته ی دهیار ، سنگ چین های برجسته نیز گورهای کهن هستند .
ویار ، دارای دو مسجد است : یکی ، مسجد فراگیر ( جامع ) که بافت سنّتی و زیبای خود را نگه داشته و دارای کفش کن های چوبی ردیف شده است و دیگری ، مسجد نوساز روستا .
جای کفشی مسجد
خانه ی بهداشت در ویار ، دیده میشود .
شورای روستا را آقایان داوود رستمی و شاهرخ حسنی ، تشکیل میدهند . خانواده های عمده ی روستا ، محمودی ، مددی ، رستمی ، حسنی ، نقدی و داوودی میباشند .
آب گوارای روستا از چشمه ی وگل بدین جا کشیده شده است . پایین دست ویار نیز رودخانه ی نینه رود ، روان است . ویار از سال 1379 ، دارای برق شده ؛ ولی هنوز گاز ندارد . تلفن هم از گونه ی بی سیمی روستایی است و خطوط هم راه یکم و رایتل در ویار ، آنتن دهی خوبی دارند .
خوش بختانه ویار ، هنوز بافت قدیمی و زیبای خویش را نگه داشته است . هنگامی که به چرخیدن در روستا میپردازیم ، انگار به گوشه ای از بهشت آمده ایم : چیدمانی دلچسب در کنار هوائی خوب و مردمانی خوب تر . به خانه ی آقای یوسفی ، سر میزنیم که دو طبقه است و هنوز بوی قدمت میدهد . به بانوی تنها ، خاتون مددی ، سر میزنیم که خانه اش به راستی دلچسب و دوست داشتنی است . گالش های خاتون در کنار پنجره ، رو به روی هم نشسته اند ؛ چه میخواهند بگویند ؛ نمیدانم . فانوس ، علاء الدّین ، طاقچه های گلی تورفته و بخاری هیزمی ؛ وای که چه زود دلم برای خاتون سفرمان ، تنگ شد . با او ، عکس های خوبی میگیریم . در بالکن خانه ی زیبای آقای کشاورز هم مینشینیم و با او از هر دری ، سخن میگوییم . در ویار ، هنوز میتوان درهای دوکلونی را که یکی برای آقایان است و دیگری برای بانوان به نظاره نشست . تابلوی مینی سوپر محلّه هم در راه مان ، خودی نشان میدهد .
خانه ی آقای یوسفی
خاتون سفرمان
برای ناهار به خانه ی آقا داوود رستمی میرویم . خانواده ی خوب و خون گرمش هم آن جا هستند . از همه جا ، سخن میگوییم ؛ از خوبی های حکومت شاه تا زغال اخته های قرمز درختان حیاطش .
در این سفر ، دوستانم ، پیمان سلطانی ، شهلا چگینی و حدیثه مرادی ، هم راهم بودند و شهلا در برداشتن نگاره ها ، کمک شایانی کرد .